گفت زندگی مثه نخ کردن سوزنه

گفت : زندگی مثه نخ کردنِ سوزنه!
یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدوزی، ولی چشات انقد خوب کار میکنه که همون بار اول سوزن رو نخ میکنی،
اما هر چی پخته تر میشی، هر چی بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی، چجوری پینه بزنی، چجوری زندگی کنی،
تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن.
گفتم : خب یعنی نمیشه یه وقتی برسه که هم بلد باشی بدوزی، هم چشات اونقد سو داشته باشن که سوزن رو نخ کنی؟
گفت: چرا، میشه، خوبم میشه
اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه.
گفتم چطور مگه؟
گفت : آخه مشکل اینجاست، وقتی که هم بلدی بدوزی، هم چشات سو داره،
تازه اون موقع میفهمی
نه نخ داری، نه سوزن ...
دیدگاه ها (۲)

افسوس که من و " تو "دور از هم پیر میشویم ! و طعم شیرین تاب د...

زندگیه دیگه؛ گاهی خسته‌ت می‌کنهخیلی خسته‌ت می‌کنه،اونقد که د...

موهایتادامه ی یک رودخانه استو دستانتادامه ی یک درخت ... شانه...

ﺩﻟــﻢ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺑﻮﺩﻧــﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪﻣﯽ ﺁﯾﻢ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﺍﯼ #ﺗﻮﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴ...

گفت : زندگی مثه نخ کردن سوزنهیه وقتایی بلد نیستی چیزی رو بدو...

خاطرشو می‌خواستم،خیلی!دلم می‌رفت برای همه‌چیزش...برای دیوونه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط