افسوس که

افسوس که
من و " تو "
دور از هم پیر میشویم !
و
طعم شیرین تاب دادن
نوه هایمان را هیچوقت نمیچشیم ... چقدر حیف که
حساب موهای سپیدت را
نمیتوانم نگه دارم
و
چروک دور چشمهایت
دور از چشم من
عمیق میشوند
چقدر دلم میخواست
وقتی نمره ی عینکت را
بالا میبردی و
عصای تازه میخریدی
کنارت باشم !

آنوقت خودم
دونمره از چشمانم و
کمی از قوت پاهایم را
دودستی تقدیمت میکردم ... چقدر تلخ که
اجبار از خواستن
قویتر است ... چه حیف اما من و " تو " دور از هم پیر میشویم ... #افسوس_جان_جانانم
دیدگاه ها (۳)

زندگیه دیگه؛ گاهی خسته‌ت می‌کنهخیلی خسته‌ت می‌کنه،اونقد که د...

کسانی می آیندمی آیند تا بپرسند از نسبتم با جنوناز جنون خفته ...

گفت : زندگی مثه نخ کردنِ سوزنه!یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدو...

موهایتادامه ی یک رودخانه استو دستانتادامه ی یک درخت ... شانه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط