ماه خاموش🔞
#ماه_خاموش🔞
#پارت۱۶
چند ماهی می شد که با تموم شدن رابطه اش با دوست دخترش بیش از حد دور و بر من بود
بخاطر این تغییر رفتار دنیل احساس خطر کردمو سعی کردم بیشتر ازش فاصله بگیرم
دوست نداشتم تو محیط کار با کسی دوست شم
اما دنیل بی خیال نمیشد
به پیشنهاد کوئین قبول کردم یه بار با دنیل بیرون برم و بعدش اگه واقعا خوشم نیومد بهش بگم و تمام کنیم
یک هفته پیش برای اولین بار با هم بیرون رفتیم
اما تو همون سینما و با شیطنت های دست دنیل فهمیدم این قرار رو میخواد به کجا بکشونه
لمس دستش برام لذت بخش نبود و فقط انگار داشت به حریم خصوصیم تجاوز
میکرد
برای همین شام رو کنسل کردم و زود برگشتم خونه
از اون روز سعی کردم با دنیل رو به رو نشم
ساعت کاریمو تغییر دادم تا کمتر ببینمش و خودش متوجه عدم علاقهی من بشه
اما امروز چون روز مزخرفی بود
دنیل هم خودشو رسوند تا روزمو تکمیل کنه
رو به روم ایستاد و گفت
- چی شده ؟ یه هفته داری از دستم در میری ... امشب میخوام بریم بیرون ... یه شام دو نفره و یه پیاده روی کنار دریاچه ...
سر تکون دادم
- معذرت میخوام دنیل اما من تا ده اینجام ، بعدش هم خیلی خسته ام
- دزیره داری دوباره رد میکنی پیشنهادمو ... چرا با من رو راست نیستی
چشم هامو بستمو با انگشت شصت و اشاره هر دو مالیدم
- دنیل ... حق با توئه... من فکر میکنم بهتره ادامه ندیم
نگاهش کردم که چشم هاشو ریز کرد و گفت:
- کسی تو زندگیته ؟
اوه خدای من ... هر لحظه بدتر از لحظهی بعد میشه امروز
- نه ... کس دیگه ای نیست ... فقط فعلا علاقه ای ندارم کسی وارد زندگیم بشه ...
همین ...من دیرم شده دنیل باید برم سر کارم مرسی از دعوتت موفق باشی
اینو گفتمو بدون منتظر موندن برای جوابش حرکت کردم سمت قفسه ها ......
#پارت۱۶
چند ماهی می شد که با تموم شدن رابطه اش با دوست دخترش بیش از حد دور و بر من بود
بخاطر این تغییر رفتار دنیل احساس خطر کردمو سعی کردم بیشتر ازش فاصله بگیرم
دوست نداشتم تو محیط کار با کسی دوست شم
اما دنیل بی خیال نمیشد
به پیشنهاد کوئین قبول کردم یه بار با دنیل بیرون برم و بعدش اگه واقعا خوشم نیومد بهش بگم و تمام کنیم
یک هفته پیش برای اولین بار با هم بیرون رفتیم
اما تو همون سینما و با شیطنت های دست دنیل فهمیدم این قرار رو میخواد به کجا بکشونه
لمس دستش برام لذت بخش نبود و فقط انگار داشت به حریم خصوصیم تجاوز
میکرد
برای همین شام رو کنسل کردم و زود برگشتم خونه
از اون روز سعی کردم با دنیل رو به رو نشم
ساعت کاریمو تغییر دادم تا کمتر ببینمش و خودش متوجه عدم علاقهی من بشه
اما امروز چون روز مزخرفی بود
دنیل هم خودشو رسوند تا روزمو تکمیل کنه
رو به روم ایستاد و گفت
- چی شده ؟ یه هفته داری از دستم در میری ... امشب میخوام بریم بیرون ... یه شام دو نفره و یه پیاده روی کنار دریاچه ...
سر تکون دادم
- معذرت میخوام دنیل اما من تا ده اینجام ، بعدش هم خیلی خسته ام
- دزیره داری دوباره رد میکنی پیشنهادمو ... چرا با من رو راست نیستی
چشم هامو بستمو با انگشت شصت و اشاره هر دو مالیدم
- دنیل ... حق با توئه... من فکر میکنم بهتره ادامه ندیم
نگاهش کردم که چشم هاشو ریز کرد و گفت:
- کسی تو زندگیته ؟
اوه خدای من ... هر لحظه بدتر از لحظهی بعد میشه امروز
- نه ... کس دیگه ای نیست ... فقط فعلا علاقه ای ندارم کسی وارد زندگیم بشه ...
همین ...من دیرم شده دنیل باید برم سر کارم مرسی از دعوتت موفق باشی
اینو گفتمو بدون منتظر موندن برای جوابش حرکت کردم سمت قفسه ها ......
۳.۵k
۱۵ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.