ماه خاموش🔞
#ماه_خاموش🔞
#پارت۱۳
سر تکون دادم و شروع کردم به جواب دادن
خب وقتی کسی تا حالا رابطه نداشته چطور بگه از چی خوشش میاد یا بدش میاد
حیف نمیشد این جوابو تو برگه ام بنویسم
وقتی تمام گزینه ها رو تیک زدم برگه رو به سمتش گرفتم
انتظار نداشتم شروع به خوندنش کنه
فکر کردم میذاره داخل پرونده ام و بعد بررسی میکنه
اما با آرامش به صندلیش تکیه داد و گفت
- خب خانم مایند ... 25 ساله ... ۰ تا ده بار ... هُممم.... صفر ...
اینو گفتو خیره شد بهم
نگاهش کردمو سعی کردم مثل خودش پر رو باشم
با تفکر سر تکون دادو دوباره به برگه ام نگاه کرد
- خب شما که تا حالا رابطه نداشتی با خیالتون به بقیه سوال ها جواب دادی ؟
حس کردم داغ شدم نگاهمو ازش گرفتم و به دستام خیره شدم
- خب شما گزینه ای برای من نذاشتین
- حق با شماست ... بریم سر سوالات دیگه
ای خدا هنوز تموم نشده بود
نفسمو با آه بیرون دادم
بازرس پرسید
- شما نوشتین خانوادتون رو از دست دادین ... متاسفم ...
- مرسی
- میشه بدونم بچه چندم خانواده بودین ؟
چشم هامو بستمو سعی کردم به خودم امیدواری بدم این روز مزخرف بلاخره تموم میشه
همه این اتفاقات کم بود حالا کنکاش تو گذشته ام هم اضافه شد ؟
کلافه گفتم
- نمیدونم
چشم هامو باز کردم و با قیافه سوالی بازرس رو به رو شدم
- نمیدونم آقای محترم ... من تو پرورشگاه بزرگ شدم و فکر نمیکنم بتونم به
سوالتون راجب خانواده هم جواب بدم ... اگه تو لیست سوالتون دسته بندی دیگه ای وجود داره میتونیم با اونا ادامه بدیم ... در غیر این صورت من برگردم سر کارم
سوال تو چهره اش بیشتر شبیه بهت شده بود ......
#پارت۱۳
سر تکون دادم و شروع کردم به جواب دادن
خب وقتی کسی تا حالا رابطه نداشته چطور بگه از چی خوشش میاد یا بدش میاد
حیف نمیشد این جوابو تو برگه ام بنویسم
وقتی تمام گزینه ها رو تیک زدم برگه رو به سمتش گرفتم
انتظار نداشتم شروع به خوندنش کنه
فکر کردم میذاره داخل پرونده ام و بعد بررسی میکنه
اما با آرامش به صندلیش تکیه داد و گفت
- خب خانم مایند ... 25 ساله ... ۰ تا ده بار ... هُممم.... صفر ...
اینو گفتو خیره شد بهم
نگاهش کردمو سعی کردم مثل خودش پر رو باشم
با تفکر سر تکون دادو دوباره به برگه ام نگاه کرد
- خب شما که تا حالا رابطه نداشتی با خیالتون به بقیه سوال ها جواب دادی ؟
حس کردم داغ شدم نگاهمو ازش گرفتم و به دستام خیره شدم
- خب شما گزینه ای برای من نذاشتین
- حق با شماست ... بریم سر سوالات دیگه
ای خدا هنوز تموم نشده بود
نفسمو با آه بیرون دادم
بازرس پرسید
- شما نوشتین خانوادتون رو از دست دادین ... متاسفم ...
- مرسی
- میشه بدونم بچه چندم خانواده بودین ؟
چشم هامو بستمو سعی کردم به خودم امیدواری بدم این روز مزخرف بلاخره تموم میشه
همه این اتفاقات کم بود حالا کنکاش تو گذشته ام هم اضافه شد ؟
کلافه گفتم
- نمیدونم
چشم هامو باز کردم و با قیافه سوالی بازرس رو به رو شدم
- نمیدونم آقای محترم ... من تو پرورشگاه بزرگ شدم و فکر نمیکنم بتونم به
سوالتون راجب خانواده هم جواب بدم ... اگه تو لیست سوالتون دسته بندی دیگه ای وجود داره میتونیم با اونا ادامه بدیم ... در غیر این صورت من برگردم سر کارم
سوال تو چهره اش بیشتر شبیه بهت شده بود ......
۵.۲k
۱۵ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.