چند پارتی

وقتی قرار بود ازش عکس بگیری.....🫧
P2/2
Last part(پارت آخر)

"که یادم افتاد دوربین دست منه و میتونم عکسا رو ببینم دوربین رو دستم گرفتم و شروع کردم به دیدن عکس ها، با رد شدن هر عکس صدبار میمردم و قربون صدقش میرفتم با صدایی نسبتا متوسط
انقدر غرق عکسای جونگکوک شده بودم که متوجه نشدم کسی بالای سرم وایساده با دستی که روی شونه ام گذاشته شد با وحشت برگشتم و با دیدن جونگکوک که با لبخند شیرین همیشگیش داشت نگاهم می‌کرد و انگار سعی داشت خیلی بروز نده که داره میخنده تا باعث خجالت من نشه قرمز شده بودم چند ثانیه ای توی چشم های هم نگاه کردیم توی سکوت که با صدای جونگکوک ابن سکوت شکست
کوکی:شروع کنیم؟
ات:ب...بله
"با خجالت و لپ هایی قرمز بلند شدم و دوباره شروع به عکس گرفتن از جونگکوک کردم انقدر جذاب بود که نمیتونستم نگاهم رو ازش بردارم انقدر خیره نگاهش میکردم که خودش هم متوجه شد
بعد از تموم شدن عکاسی داشتم توی سر خودم میزدم و خودم رو سرزنش میکردم که چرا انقدر ضایع نگاهش کردم بعد اون گندی که زدم که صدام کردن
....:خانم شین میشه یه لحظه تشریف بیارید ؟
"وای فاتحم خوندس حتما میخوان اخراجم کنن
با استرس به سمت صدا رفتم که دیدم جونگکوک اونجا نشسته و داشت لباس میپوشید(دوستان داره کاپشن میپوشه😂 )
با لبخندی برگشت سمتم و کاغذی دستم داد و چشمکی زد
قلبم وایساد
کاغذ رو باز کردم که دیدم کاغذ رو برام امضا کرده و یه فلش رو به پشت برام کشیده به معنای اینکه پشت کاغذ رو نگاه کنم وقتی برگردوندمش دیدم شمارش رو برام گذاشته
...........
اره دیگه بقیش با ذهن خودتون 😂
دیدگاه ها (۳)

رمان

رمان

پارت 10 بادیگارد رفت بیرون و جعبه رو باز کردم دیدم یه لباس خ...

قلب سیاه نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط