رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه

#پارت_۱


*ترانه*
بابغض زل زدم ب صفحه گوشی،اینم قبولی توی رشته‌ی معماری اون هم بارتبه خوبودانشگاه تهران.تاکسی گرفتمو قبل ازرسیدن ب مقصد پیاده شدم دلم می‌خواست قدم بزنم چرااین‌جوری شد؟چراالان ندارمت؟!من ترانم،ترانه سعادت؛ دخترسهند سعادت.تقریباً هشت سال پیش پدربزرگِ پدریم که خارج از کشور بود و با پسرهاش ارتباطی نداشت به رحمت خدا رفت. قسمتی از ارثیه رسید به پدر و عموی بنده؛ باقی اش هم صرف خیریه شد. عموم نمی‌دونم دست به چه کاری زد که یک شبه ثروتش چند برابر شد! پدرم یه پاساژ نوساخت، خرید که نه یا ده تا مغازه داشت. بوتیکو پوشاک و این چیزها
خودش توی یکی از همین مغازه‌ها مشغول شد و بقیه اش هم اجاره داد. وضع مالیمون خوب بود؛ جدیدترین جنس‌ها (لباس و...)بابهترین مارک‌ها قبل ازبازار توخونه مابود.تا پارسال، که نمی‌دونم چی شد!بابا کلی ضرر بالا اورد اما قضیه مشکوک بود؛یکی از شریک‌هاش پول‌هارو بالاکشیدو بابا موندو ی عالمه بدهی.یه روزعمو صابراومدخونمونوگفت حاضره ب بابا کمک کنه همه چی مثل قبل بشه؛اما درعوض گفت ترانه(من)بایدبا امیرپارسا (پسر عموم) ازدواج کنه
بابا بدون هیچ فکری گفت نمیشه،عمو هم گفت پس دیگه کمکی ازمن برنمیادورفت
بعداز رفتنش باباصدام کرد
بابا:دنیز! (پدر من ترکه و توی تبریز زندگی می‌کنیم؛ وقتی من به دنیا اومدم بابا میگه اسمش رو بذاریم دنیز اما مامان میگه ترانه!دنیزاسم مادربزرگِ پدریم بوده.بابا به خاطر مامان اسمم رو تو شناسنامه می‌ذاره ترانه؛ اما تو این هفده سال یبارهم ترانه صدام نزد،می‌گفت توشبیه مادرمی ازهر لحاظی)
بابا:دنیز! دنیزجانیم؟(دنیز!دنیز جانم؟)
_یاکیندا،هایرولا؟(زود میام،چیشده؟)
نشستم پیش بابا ک صدای مامان دراومد.
مامان: برای دفعه صد هزارم ترکی صحبت نکنید! 
_ اوت مامان،اوت تاتلیم(باشه مامان،باشه عزیزم)
بابا:یوک سماجانیم(ببخشید سماجانم)
مامان:بازم ترکی؟من ازدست شماپدرودختر چیکارکنم؟
منوبابازدیم زیرخنده باباجدی شد!
_ بابایی چی شده؟
بابا:بین دنیزم،دخترم یادت باشه اگه هر چی بشه زن امیرپارسانمیشی.اون لایق دخترمن نیست،باشه عزیزم؟ حتی اگه چند سال بعدبلایی سر من اومدیاهر چی بازم نباید منت اون خانواده روی زنوبچه‌ی من باشه خب؟حتی اگه ی روز سپهرو سماگفتن توقبول نکن ستاره دنباله‌دار بابا،باشه؟!اونا آدمای درستی نیستن.
_باشه بابایی قول میدم
بابا: خیالم ازت راحته عشق بابا اما می‌ترسم، خیلی می‌ترسم.
حق داشت بترسه،عمو کمکی نکردطلب کارااومدن درخونه و داروندارمون توقیف شد.هیچی نموندخونه‌مونم گرفتن خونه‌ای که تمام خاطرات قشنگمون توش بود؛بابای عزیزم سکته کردنتونست تحمل کنه،رفت.

پ.ن: برای دوستانی که تل ندارن باز اینجا میذارم💙🍃
دیدگاه ها (۱۲)

رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ماهور

رمان دورترین نزدیک

کپشن

پسر کوچولوی من پارت : ۸ویو ته : بردنش تو ی اتاق رفتم داخل کن...

part2🦋کودک بی نوا دمی آرام نمی‌گرفت و خونه رو با گریه های سو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط