part
part2🦋
کودک بی نوا دمی آرام نمیگرفت و خونه رو با گریه های سوزانندش پر کرده بود مادربزرگش خیلی سعی میکرد ارومش کنه اما نمیتونست پدرش درسته نگرانش بود اما بازم نمیتونست با از دست دادن معشوقش کنار بیاد به همین دلیل ملامت میکرد و به نزدیکی کودک نمیرفت
×جیمین
-بله
×دفعه ی قبل تو بغل تو ساکت شد شاید این دفعه هم ساکت بشه
-نه من دیگه نمیتونم
×جیمین آخه دلت میاد این اینجوری داره گریه میکنه نگاه کن کبود شده
-برام مهم نیست{اینو گفت و رفت تو اتاق}
&{وقتی که جیمین اتاق رو ترک کرد انگار که پناهش رو ازش گرفته بودن و گریش شدت گرفت}
×نه نه گریه نکن قشنگم هششش جون دلم ای خدا این چرا آروم نمیشه هی تو اینو بگیر اما اگر ببینم اذیتش میکنی با من طرفی فهمیدی
@ب...بله خانم
×خوبه{اینو گفت و رفت توی اتاق پیش جیمین}
-جانم مامان کاری داری
×تو نشستی داری کالاف میزنی وقتی اون بچه اونجا داره زجه میزنه
-به من چه خوب
×جیمین جان پسرم معلومه که تو با مرگ لیا کنار اومدی و قبول کردی پس لطفا اینقدر اون طفل معصوم رو اذیت نکن خواهش میکنم ازت اون گناه داره
-نه مامان
×جیمین صداشو میشنوی چطوری داره گریه میکنه اون حالش خوب نیست اون ترو میخواد
-مامان بیخیال من شو
× وقتی که بغلش کردی چه حسی داشتی
-هیچی
×اخه مکه میشه آدم بچشو بغل بکنه اما هیچ حس خاصی نداشته باشه
-اره خوب چرا نشه
×جیمین تروخدا یه بار دیگه راجبش فکر کن
-مامان اینقدر بحث نک....{حرفش با جیغ وحشتناک آنا قطع میشه و دوتاشون با عجله میرن تو اتاق}
-چه خبره
@قربان هر کاری کردم آروم نمیشد گفتم شاید اگه به صورتش آب اسپری کنم آروم بشه اما نشد
&{از گریه نفسش بند اومده}
-یا خدا مامان مامان نفس نمیکشه {ترسیده}
×بدش من ببینم این این که بوی الکله تو چی اسپری کردی
@از این
-این این پاک کننده چربیه تو اینو تو صورتش اسپری کردی
@ار....ه
-تو به چه حقی این گهو خوردی
@معذرت میخوام آقا به خدا نمیدونستم{جلوس زانو میزنه}
-از جلو چشمام گمشو
@ببخشید آقا
-گفتم گمشو{داد}
@{با ترس از اتاق رفت بیرون و درو بست}}
-مامان مامان یه کاری کن نفس نمیکشه از گریه قرمز شده
×از دست من کاری بر نمیاد آخه چیکار کنم
-مامان تروخدا{بغض}
×اون پنبه و آب رو بیار بزنم به صورتش
-ب..بیا{دست لرزون}
×{آورم آروم آب رو می نه به پنبه و می نه به صورتش}
&{نفسش بر میگرده و شروع میکنه به جیغ زدن و گریه کردن}
-هوف خداروشکر{نفس عمیقی میکشه و میشینه رو زمین کنار آنا}
×نه نه گریه نکن دیگه خوشگلم گریه نکن{سعی میکنه ارومش کنه اما نمیتونه}
-مامان بدش به من
×لازم نکرده
-ی.....یعنی چی
×وقتی از این بچه متنفری چرا میخوای بغلش کنی
-مامان داره گریه میکنه لطفا بدش به من
×اگه بفهمم کوچکترین آسیبی بهش رسوندی من میدونم و تو
-مامان چرا باید به بچم آسیب برسونم
×باشه بگیرش اما مراقب سرش باش
-مراقبم بده
×{آروم گذاشت رو بغلش}
-{با احتیاط و آروم بغلش کرد}
&{در کسری از ثانیه گریش قطع شد و اروم گرفت}
×الهی بمیرم برا بچم نگاه کن اون با التماس دنبال یه بغل خشک و خالی از توعه اما تو همونم ازش دریغ میکنی
-مامان
×خیلی خوب بابا باشه من میرم پایین کار دارم تروخدا کاریش نداشته باش ها
-برو خیالت راحت
×{رفت}
ویو جیمین«وقتی نفسش بند اومد بدجوری ترسیدم درسته دوستش ندارم اما حتی نمیتونم به یه لحظه نبودنش فکر کنم اون تنها یادگاری از لیاعه برام وقتی که بغلش کردم آروم گرفت مثل یه بچه گربه تو بغلم جا خوش کرد الآنم داره با چشمای تیله ی اشکیش بهم نگاه میکنه وقتی اینجوری بهم نگاه میکنه دلم میسوزه آروم گذاشتمش رو شونم تا تکونش دادم تا بخوابه اما اصلا نمیخوابید درسته دیگه گریه نمیکرد اما مشخص بود که یه چیزی اذیتش میکرد نمیدونستم اون چیز چیه اما خیلی دوست داشتم بفهمم وقتی دیدم نمیخوابه گذاشتمش رو گهوراش که به مرحضی که گذاشتمش جیغش در اومد و شروع کرد به گریه کردن واسه همین مجبور شدم دوباره بغلش کنم بغلش کردم و نشستم رو صندلی و سعی کردم یه طوری بخوابونمش صورتشو نوازش کردم تکونش دادم اما راه دیگه ی نمونده بود فکر کنم تنها راه اینه که براش لالایی بخونم از رو تشک کوچیکش بلندش کردم و تو بغلم تابش دادم براش آهنگی که وقتی لیا باردار بود و براش میخوندم رو خوندم بعد از چند ساعت طولانی بلاخره تصمیم گرفت بخوابه آروم شد و خوابید منم آروم بردم گذاشتمش تو گهوارش و پتو رو کشیدم روش چراغم خاموش کردم تا راحت بخوابه و اومدم بیرون
×بلاخره خوابید
-اره
×خوب الآنم هیچ حسی نداشتی
-وقتی نفسش بند اومد ترسیدم اما نه حس خاصی نداشتم
×چی بگم باید خودت قانع بشی
-شام چی داریم گرسنمه
×بیا بریم برات بکشم
-باشه
ادامه دارد...
کودک بی نوا دمی آرام نمیگرفت و خونه رو با گریه های سوزانندش پر کرده بود مادربزرگش خیلی سعی میکرد ارومش کنه اما نمیتونست پدرش درسته نگرانش بود اما بازم نمیتونست با از دست دادن معشوقش کنار بیاد به همین دلیل ملامت میکرد و به نزدیکی کودک نمیرفت
×جیمین
-بله
×دفعه ی قبل تو بغل تو ساکت شد شاید این دفعه هم ساکت بشه
-نه من دیگه نمیتونم
×جیمین آخه دلت میاد این اینجوری داره گریه میکنه نگاه کن کبود شده
-برام مهم نیست{اینو گفت و رفت تو اتاق}
&{وقتی که جیمین اتاق رو ترک کرد انگار که پناهش رو ازش گرفته بودن و گریش شدت گرفت}
×نه نه گریه نکن قشنگم هششش جون دلم ای خدا این چرا آروم نمیشه هی تو اینو بگیر اما اگر ببینم اذیتش میکنی با من طرفی فهمیدی
@ب...بله خانم
×خوبه{اینو گفت و رفت توی اتاق پیش جیمین}
-جانم مامان کاری داری
×تو نشستی داری کالاف میزنی وقتی اون بچه اونجا داره زجه میزنه
-به من چه خوب
×جیمین جان پسرم معلومه که تو با مرگ لیا کنار اومدی و قبول کردی پس لطفا اینقدر اون طفل معصوم رو اذیت نکن خواهش میکنم ازت اون گناه داره
-نه مامان
×جیمین صداشو میشنوی چطوری داره گریه میکنه اون حالش خوب نیست اون ترو میخواد
-مامان بیخیال من شو
× وقتی که بغلش کردی چه حسی داشتی
-هیچی
×اخه مکه میشه آدم بچشو بغل بکنه اما هیچ حس خاصی نداشته باشه
-اره خوب چرا نشه
×جیمین تروخدا یه بار دیگه راجبش فکر کن
-مامان اینقدر بحث نک....{حرفش با جیغ وحشتناک آنا قطع میشه و دوتاشون با عجله میرن تو اتاق}
-چه خبره
@قربان هر کاری کردم آروم نمیشد گفتم شاید اگه به صورتش آب اسپری کنم آروم بشه اما نشد
&{از گریه نفسش بند اومده}
-یا خدا مامان مامان نفس نمیکشه {ترسیده}
×بدش من ببینم این این که بوی الکله تو چی اسپری کردی
@از این
-این این پاک کننده چربیه تو اینو تو صورتش اسپری کردی
@ار....ه
-تو به چه حقی این گهو خوردی
@معذرت میخوام آقا به خدا نمیدونستم{جلوس زانو میزنه}
-از جلو چشمام گمشو
@ببخشید آقا
-گفتم گمشو{داد}
@{با ترس از اتاق رفت بیرون و درو بست}}
-مامان مامان یه کاری کن نفس نمیکشه از گریه قرمز شده
×از دست من کاری بر نمیاد آخه چیکار کنم
-مامان تروخدا{بغض}
×اون پنبه و آب رو بیار بزنم به صورتش
-ب..بیا{دست لرزون}
×{آورم آروم آب رو می نه به پنبه و می نه به صورتش}
&{نفسش بر میگرده و شروع میکنه به جیغ زدن و گریه کردن}
-هوف خداروشکر{نفس عمیقی میکشه و میشینه رو زمین کنار آنا}
×نه نه گریه نکن دیگه خوشگلم گریه نکن{سعی میکنه ارومش کنه اما نمیتونه}
-مامان بدش به من
×لازم نکرده
-ی.....یعنی چی
×وقتی از این بچه متنفری چرا میخوای بغلش کنی
-مامان داره گریه میکنه لطفا بدش به من
×اگه بفهمم کوچکترین آسیبی بهش رسوندی من میدونم و تو
-مامان چرا باید به بچم آسیب برسونم
×باشه بگیرش اما مراقب سرش باش
-مراقبم بده
×{آروم گذاشت رو بغلش}
-{با احتیاط و آروم بغلش کرد}
&{در کسری از ثانیه گریش قطع شد و اروم گرفت}
×الهی بمیرم برا بچم نگاه کن اون با التماس دنبال یه بغل خشک و خالی از توعه اما تو همونم ازش دریغ میکنی
-مامان
×خیلی خوب بابا باشه من میرم پایین کار دارم تروخدا کاریش نداشته باش ها
-برو خیالت راحت
×{رفت}
ویو جیمین«وقتی نفسش بند اومد بدجوری ترسیدم درسته دوستش ندارم اما حتی نمیتونم به یه لحظه نبودنش فکر کنم اون تنها یادگاری از لیاعه برام وقتی که بغلش کردم آروم گرفت مثل یه بچه گربه تو بغلم جا خوش کرد الآنم داره با چشمای تیله ی اشکیش بهم نگاه میکنه وقتی اینجوری بهم نگاه میکنه دلم میسوزه آروم گذاشتمش رو شونم تا تکونش دادم تا بخوابه اما اصلا نمیخوابید درسته دیگه گریه نمیکرد اما مشخص بود که یه چیزی اذیتش میکرد نمیدونستم اون چیز چیه اما خیلی دوست داشتم بفهمم وقتی دیدم نمیخوابه گذاشتمش رو گهوراش که به مرحضی که گذاشتمش جیغش در اومد و شروع کرد به گریه کردن واسه همین مجبور شدم دوباره بغلش کنم بغلش کردم و نشستم رو صندلی و سعی کردم یه طوری بخوابونمش صورتشو نوازش کردم تکونش دادم اما راه دیگه ی نمونده بود فکر کنم تنها راه اینه که براش لالایی بخونم از رو تشک کوچیکش بلندش کردم و تو بغلم تابش دادم براش آهنگی که وقتی لیا باردار بود و براش میخوندم رو خوندم بعد از چند ساعت طولانی بلاخره تصمیم گرفت بخوابه آروم شد و خوابید منم آروم بردم گذاشتمش تو گهوارش و پتو رو کشیدم روش چراغم خاموش کردم تا راحت بخوابه و اومدم بیرون
×بلاخره خوابید
-اره
×خوب الآنم هیچ حسی نداشتی
-وقتی نفسش بند اومد ترسیدم اما نه حس خاصی نداشتم
×چی بگم باید خودت قانع بشی
-شام چی داریم گرسنمه
×بیا بریم برات بکشم
-باشه
ادامه دارد...
- ۲۷.۹k
- ۲۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط