پارت صدوچهار
#پارت صدوچهار
امیر علی :
رها کلا دختر تجملاتی بود وجشن عقدش رو تو یه تالار خیلی معروف گرفته بود مهمونی مختلط بود رُز کتش رو درآورد وگذاشت پشت صندلیش یکم کمرلختش معلوم بود ازش بعید بود این لباس پوشیدن چیزی نگفتم با هم رفتیم وبه رها ورهام سلام کردیم لباس رها افتضاح بود اخمی کردم وزیاد نموندم رهام می دونست واسه همین اسرار نمی کرد دیدم رُز پشت سرم اومد یکم راه رفتن با اون کفشای پاشنه بلند براش سخت بودخندم گرفت آخه وقتی نمی تونستی مجبور بودی نشستم سر میز حاجی یه تبریک گفت ورفت پیش مردها ولی من بخاطر رهام مجبور بودم بمونم تو جم آرمان رو از مامان گرفتم قربونش برم چه خوشتیپ بود
- امیر علی با توه ام
رومو برگردوندم وگفتم : جونم مامان
مامان : خاله ات اومده
واییی اصلا از خاله ام دل خوشی نداشتم
اومد وسلام کردولی همه ای نگاهش به رُز بود
خاله : نگید این خانم خوشگل نازنینه
مامان : خودشه خواهر
اخمی کردم
خاله : اهان با عروس اشتباه گرفتمش
رُز متعجب خاله رو نگاه کردوخاله بدون توجه رفت
رُز : من شبیه عروس هام
خم شدم طرفش وگفتم : این یه چیز طبیعیه که تو ذاتته
متعجب نگام کرد لبخند زدم وبلند شدم وآرمان رو با خودم بردم کنار رهام ودوستامون همه قربون صدقه ای آرمان می رفتن آخرش خسته شد وخودشو بهم چسبوند
- ول کنید بچه رو لپاشو کندید خسته شد
همزمان عاقد اومد ورهام رفت واسه مراسم داشتم نگاه می کردم
یکی گفت : حسرتش تو دلت می مونه
برگشتم ومتعجب عاطفه رو نگاه کردم دختر خاله کوچیکم بود
- خفه شو کی از تو نظر خواست
عاطفه : لیاقتت بیوه ای داداشت بود نه من
پوزخندی بهش زدم وگفتم : کل فامیل جم بشن انگشت کوچیکه رُز نمیشید حالا هم گمشو نبینمت
نزدیک بود سکته کنه حقش بوددختریه دوروی پر رو
امیر علی :
رها کلا دختر تجملاتی بود وجشن عقدش رو تو یه تالار خیلی معروف گرفته بود مهمونی مختلط بود رُز کتش رو درآورد وگذاشت پشت صندلیش یکم کمرلختش معلوم بود ازش بعید بود این لباس پوشیدن چیزی نگفتم با هم رفتیم وبه رها ورهام سلام کردیم لباس رها افتضاح بود اخمی کردم وزیاد نموندم رهام می دونست واسه همین اسرار نمی کرد دیدم رُز پشت سرم اومد یکم راه رفتن با اون کفشای پاشنه بلند براش سخت بودخندم گرفت آخه وقتی نمی تونستی مجبور بودی نشستم سر میز حاجی یه تبریک گفت ورفت پیش مردها ولی من بخاطر رهام مجبور بودم بمونم تو جم آرمان رو از مامان گرفتم قربونش برم چه خوشتیپ بود
- امیر علی با توه ام
رومو برگردوندم وگفتم : جونم مامان
مامان : خاله ات اومده
واییی اصلا از خاله ام دل خوشی نداشتم
اومد وسلام کردولی همه ای نگاهش به رُز بود
خاله : نگید این خانم خوشگل نازنینه
مامان : خودشه خواهر
اخمی کردم
خاله : اهان با عروس اشتباه گرفتمش
رُز متعجب خاله رو نگاه کردوخاله بدون توجه رفت
رُز : من شبیه عروس هام
خم شدم طرفش وگفتم : این یه چیز طبیعیه که تو ذاتته
متعجب نگام کرد لبخند زدم وبلند شدم وآرمان رو با خودم بردم کنار رهام ودوستامون همه قربون صدقه ای آرمان می رفتن آخرش خسته شد وخودشو بهم چسبوند
- ول کنید بچه رو لپاشو کندید خسته شد
همزمان عاقد اومد ورهام رفت واسه مراسم داشتم نگاه می کردم
یکی گفت : حسرتش تو دلت می مونه
برگشتم ومتعجب عاطفه رو نگاه کردم دختر خاله کوچیکم بود
- خفه شو کی از تو نظر خواست
عاطفه : لیاقتت بیوه ای داداشت بود نه من
پوزخندی بهش زدم وگفتم : کل فامیل جم بشن انگشت کوچیکه رُز نمیشید حالا هم گمشو نبینمت
نزدیک بود سکته کنه حقش بوددختریه دوروی پر رو
- ۸.۲k
- ۱۶ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط