پارت صدوشش

#پارت صدوشش



نازنین :
آخرشب بود وهنوز آرمان نخوابیده بود از رهام ومامان ایناخداحافظی کردیم واز تالار اومدیم بیرون تو ماشین آرمان راحت تو بغلم خوابید نگاهم به بیرون بود پشت چراغ قرمز یه دختره پشت یه ماشین مدل بالا بود وبا خنده داشت با دختره کناریش حرف می زد نمی دونم چرا حسودیم شد زندگی من ختم شده بود به اون کوچه ومحله خونه حاجی ودانشگاه یه بار یه مسافرتم نرفته بودم وحتا یک بار پشت فرمون ننشسته بودم دستی به موهای آرمان کشیدم نمیگم پشیمون بودم ولی اینجور زندگی رو هم دوست نداشتم هر چند که خودم مقصر بودم
رسیدیم خونه امیر علی ارمان رو ازم گرفت ورفتیم تو خونه خسته بودم وخیلی خوابم میومد به زور از پله ها رفتم بالا
امیر علی : آرمان رو می زارم سر جاش
- باید لباسشو عوض کنم
امیر علی : خودم عوض می کنم
رفت اتاق ارمان منم رفتم اتاقم کت وشالو کیفو پرت کردم رو مبل وبی حال افتادم رو تخت وای چقدر خسته بودم داشتم می مردم تو این لباس دستم بشکنه با این لباس انتخواب کردنم حالا باز برم به امیر علی بگم بیا با بند لباسم ور بره
مجبور بودم دیگه همینکه خواستم در رو باز کنم اون اومد تو اتاق وگفت : آرمان رو خ...
نگاهش بهم افتاد ساکت شد
- چی گفتی
امیر علی : میگم آرمان رو خوابوندم
- میشه کمکم کنی لباس اذیت می کنه
چیزی نگفت پشتمو کردم بهش با بوسه اش روی شونه ام تکونی خوردم دستاشو دورم پیچوند وگفت : میشه دعوام نکنی
- دعوات نمی کنم ولی مگه دزد گرفتی .
خندید صورتمو برگردوندم طرفش سرشو کج کردوگفت : برات اجیبه می خندم
- اره
حلقه ای دستاشو سفت تر کرد
- امیر علی
وقتی سکوت می کرد نشونه ای خوبی نبود
- امیر علی اگه بخوای مثله اون دفه تو این اتاق...
گرفتم رودستاش وچسبوندم به خودش سرمو تو سینش قایم کردم روم نمی شد نگاش کنم رفت اتاق خودش وگذاشتم رو تختش
دیدگاه ها (۱)

#پارت صدوهفت نازنین :پایین تخت رو زانو نشست درست مقابلم نشست...

#پارت صد وهشت امیر علی :سخت بود برام ولی تحمل می کردم تا اون...

#پارت صد وپنجنازنین :متعجب از حرف امیر علی بودم ولی تعجبمو ک...

#پارت صدوچهارامیر علی : رها کلا دختر تجملاتی بود وجشن عقدش ر...

بیب من برمیگردمپارت : 75همه فروشگاه هارو زیر نظر داشتم که چش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط