داشت میرفت

🍃 🌹 🍃
داشت میرفت
دستش را سفت گرفتم
نه،نه!
آرام گرفتم...
خب حیف بود دستهای ظریفش!
دستش را آرام گرفتم و گفتم بمان...
اصلا هر چه تو بگویی
هر چه تو بخواهی
آمدن باران با من،
رنگین کمان با من،
یک تقویم پر از پاییز با من...
قرار بگیر کنارم؛

یک عمر قرار عاشقانه با من،
سفر به دور رویا با من،
پرستیدنت با من!

...نگاهم نکرد...
گفتم: انگار از خود گذشتگی بیشتری میخواهی!؟
باشد،
سهم قورمه سبزی ام مال تو
ته دیگ سیب زمینی ام مال تو
نصف نوشابه ام را هم سر میدهم!

...مات و مبهوت با چشم های زیبایش سر تا پایم را وجب زد...
گفتم چه شد؟
هنوز کم است؟
باشد...،
آب که از سر گذشت،چه یک وجب،چه وجب وجب!

کنترل تلویزیون هم مال تو!
حالا...
میمانی؟
ماند و عاشق آزاری کرد،،،سالهاست شبکه ی چهار میبینم اما با عشق!
من برای این عشق دنیایم را دادم!

#حامد_نیازی
دیدگاه ها (۱۶)

🍃 🌹 🍃 بیا خاص باشیم؛بیا وسط یک جمع دوستانه چشم ها را گرد کنی...

🍃 🌷 🍃 ازاین آرامشـــا...#شبتون_خوش

🍃 🌹 🍃 سمبوسه ی داغ کنار خیابانسس قرمزِ بیرون زده از گوشه ی ل...

🍃 🌷 🍃 در بیمارستان شیف شب بودم که یک مرد جوان را به قسمت اور...

yek tarafe part : 1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط