تو هم با من نمی مانی برو بگذار بر گردم

تو هم با من نمی مانی, برو بگذار بر گردم
دلم میخواست می شد با نگاهت قهر می کردم

برایت مینویسم , آسمان ابریست , دلتنگم
و من دارم با خودم , با عشق می جنگم

اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم را
و سهم چشم هایم را,سکوتم را ,صدایم را

اگر می شد برای دیدنت دل دل نمی کردم
اگر میشد که افسار دلم را ول نمی کردم

دلم را می نشانم جای یک دلتنگی ساده
کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده

همیشه بت پرستم , بت پرستی سخت وابسته
خدایش را رها کرده, به چشمان تو دل بسته

تو هم حرفی بزن ,چیزی بگو, هر چند تکراری
بگو آیا هنوزم , مثل سابق دوستم داری ؟

خودم می دانم از چشمانت افتادم, ولی این بار
بیا و خورده هایم را ز زیر دست و پا بردار
دیدگاه ها (۲)

با سکوتی از در عشقت جوابم کرده ای عابر پس کوچه های التهابم ک...

هر بار فقط گفتم قربان ِ تن و جانتاین دل شده مجروحِ، آن خنجر ...

عاشقم من عطش جان تو را میخواهمبوسه از آن لب و دندان تو را می...

ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ﻗﺎﯾﻘﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺭﻭﯾﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﻡﺗﺎ ﺗﻪ ﺩﺭﯾﺎﯼ ﻋﺸﻘﺖ ﺧﯿﺲ ﻭ ﺷﯿﺪﺍ ...

گفتم: دلم گرفته و ابرهای اندوهش سیل آسا می بارد. آیا نمی خوا...

گفتم: دلم گرفته و ابرهای اندوهش سیل آسا می بارد. آیا نمی خوا...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط