با سکوتی از در عشقت جوابم کرده ای

با سکوتی از در عشقت جوابم کرده ای
عابر پس کوچه های التهابم کرده ای

کوه یخ بودم زمانی حال هیچم چون تو در
استوای گرم چشمانت مذابم کرده ای

بد به حالم کاینچنین تنها به جرم یک نگاه
در شکنجه گاه چشمانت عذابم کرده ای

من پر از حس کویرو تو عجب فرصت طلب
آن نگاه خیس آبی را سرابم کرده ای

آخرین دیدار گفتی خواهم آمد خوب من
خوب با این وعده های خام خوابم کرده ای
دیدگاه ها (۴)

هر بار فقط گفتم قربان ِ تن و جانتاین دل شده مجروحِ، آن خنجر ...

عـشــق را در چشــم تـــو روزی تلاوت می کنمبا همه احساس ، خود...

تو هم با من نمی مانی, برو بگذار بر گردمدلم میخواست می شد با ...

عاشقم من عطش جان تو را میخواهمبوسه از آن لب و دندان تو را می...

عشق اغیشته به خون )پارت ۱۶۲صدای دل شکستهنوای سکوتی ست که اگر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط