نامخانزاده
نام:خانزاده
پارت 2
ویو نوا
،سانا:خوبم استاد امروز نمیاد
نوا:چرا؟ مگه اتفاقی افتاده؟!
سانا:مگه نمیدونی؟ استاد دیشب حالش بد میشه و میره بیمارستان میگن که اونجا فشار خونش میره بالا و بستریش میکنن
نوا :پس امروز کی استادمونه؟
سانا :امروز با آقای کیم درس داریم
نوا:کدوم؟
سانا.:کیم جونگ
نوا:ای وای!
سانا:چیشد؟
نوا:این از کلاس هشتم دبیرستان بامن مشکل داشت، امید وارم امروز بهم گیر نده!
سانا:بیا بریم تو کلاس
نوا:اوکی
رفتیم داخل کلاس باز این مرتیکه داره زرمفت میزنه من نمیدونم فکش درد نمی گیره؟
(دایسون یکی از پسرای دانش گاه هست و یه اکیپ هشت نفره داره و داعماًداره مخ دختر هارو میزنه)
دایسون اومد کنارم نشست
دایسون:چطوری خوشگله(این از اون هیزاست😂)
نوا:مرض
دایسون:ببین من دارم باهات ارو حرف میزنم خودت بد دهنی
نوا:تا نزدم جرت بدم گمشو سر جات بشین*بلند*
دایسون:ببین خانوم کوچولو زبون در اورده
دستم رو بلند کردم تا بهش سیلی بزنم که یهو آقای کیم جونگ وارد کلاس شد
همه رفتن سر جاهاشون
ساعت 12:30
کیم جونگ:خب بچه ها من فردا هم باید بیام کلاس شما، کلاس تعطیل شد روز خوبی داشته باشید
یوهان جلوی در منتظر بود از سانا خدا حافظی کردم و به طرف ماشین یوهان رفتم
سوار شدم و بهش سلام کردم
یوهان:راستی امروز پدربزرگ همه رو به خونش دعوت کرده
نوا:عمو جانگ و عمو یوجونگ و عمه سایونگ هم هستن؟
یوهان:اره
نوا:وای حوصلهی جیمین رو ندارم
یوهان :تو چیکار اون بدبخت داری
نوا:چقدر هم که اون بد بخته!
یوهان :حالا ولش کن رفتیم خونه سریع لباسات رو عوض کن مامان بابا هم اونجان
نوا:باشه
............................................................................
ممنون میشم حمایتم کنید❤️❤️❤️💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜
پارت 2
ویو نوا
،سانا:خوبم استاد امروز نمیاد
نوا:چرا؟ مگه اتفاقی افتاده؟!
سانا:مگه نمیدونی؟ استاد دیشب حالش بد میشه و میره بیمارستان میگن که اونجا فشار خونش میره بالا و بستریش میکنن
نوا :پس امروز کی استادمونه؟
سانا :امروز با آقای کیم درس داریم
نوا:کدوم؟
سانا.:کیم جونگ
نوا:ای وای!
سانا:چیشد؟
نوا:این از کلاس هشتم دبیرستان بامن مشکل داشت، امید وارم امروز بهم گیر نده!
سانا:بیا بریم تو کلاس
نوا:اوکی
رفتیم داخل کلاس باز این مرتیکه داره زرمفت میزنه من نمیدونم فکش درد نمی گیره؟
(دایسون یکی از پسرای دانش گاه هست و یه اکیپ هشت نفره داره و داعماًداره مخ دختر هارو میزنه)
دایسون اومد کنارم نشست
دایسون:چطوری خوشگله(این از اون هیزاست😂)
نوا:مرض
دایسون:ببین من دارم باهات ارو حرف میزنم خودت بد دهنی
نوا:تا نزدم جرت بدم گمشو سر جات بشین*بلند*
دایسون:ببین خانوم کوچولو زبون در اورده
دستم رو بلند کردم تا بهش سیلی بزنم که یهو آقای کیم جونگ وارد کلاس شد
همه رفتن سر جاهاشون
ساعت 12:30
کیم جونگ:خب بچه ها من فردا هم باید بیام کلاس شما، کلاس تعطیل شد روز خوبی داشته باشید
یوهان جلوی در منتظر بود از سانا خدا حافظی کردم و به طرف ماشین یوهان رفتم
سوار شدم و بهش سلام کردم
یوهان:راستی امروز پدربزرگ همه رو به خونش دعوت کرده
نوا:عمو جانگ و عمو یوجونگ و عمه سایونگ هم هستن؟
یوهان:اره
نوا:وای حوصلهی جیمین رو ندارم
یوهان :تو چیکار اون بدبخت داری
نوا:چقدر هم که اون بد بخته!
یوهان :حالا ولش کن رفتیم خونه سریع لباسات رو عوض کن مامان بابا هم اونجان
نوا:باشه
............................................................................
ممنون میشم حمایتم کنید❤️❤️❤️💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜 💜
- ۵.۰k
- ۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط