🌱🍒از من خیلی راهه تا تو. خیلی. یه شب که از آسایشگاه زده ب
🌱🍒از من خیلی راهه تا تو. خیلی. یه شب که از آسایشگاه زده بودیم بیرون، این یارو موتوریه رو راضی کردیم ما رو بیاره دَمِت. اومدیم، نبودی، چراغا خاموش، خونه ظلمات. میشه مگه تو باشی، تاریکی باشه؟ وایسادیم یه لنگه پا، با اون درخت خشکه هس ته کوچتون، باهاش حرف زدیم. گفتیم تو هر رو میبینی دلبرو؟ خندید پدسگ، گف آره. خواسیم بکشیمش، دیدیم عین خودمونه، خیلی ساله مرده، کسی نیس به روش بیاره.
نبودی تو. هی راه رفتیم کوچه رو، هی هر کی رد شد چپ نگاه کرد مام انگار نه انگار. بعد گفتیم نکنه بیای ببینی ما با لباس آسایشگاه اومدیم باز بگی بیآبرویی کردی، بامون تلخ شی. جلدی رفتیم قایم شدیم پشت اون ماشین گندهه. هی وایسادیم نیگا کردیم بلکم بیای رد شی، نیومدی. گفتیم بریم تا شب نشده، خیلی راهه تا اتاق ما، ته اون راهروی زشت.
کلاه رو کشیدیم سرمون، راه افتادیم بریم، اومدی. اومدین یعنی. تو بودی و یارو. چه قشنگ هم بود. همون شکلی که همیشه دوس داشتی. یادته عکس میکشیدی تو دفتر من، میگفتی مرد باید این شکلی باشه، منم حرص میخوردم هی پاره میکردم نقاشیاتو؟ یادته؟ یادت رفته. وایسادم نیگاتون کردم. ماچت کرد ناکس. بغلت کرد، قد بغلش بودی. هرچی واست کم بود بغل من، اونجا امن بودی، قشنگ بودی، آروم بودی، خورشید بودی. میخندید. میخندیدی براش.
بعد رفتین تو، در رو بستین، چراغای خونه روشن شد، سایهتون افتاد رو پردههای پشت پنجره...
خیالت هیشکی نبود و ندید. من بودم. دیدم.🌱🍒
#حمیدسلیمی
نبودی تو. هی راه رفتیم کوچه رو، هی هر کی رد شد چپ نگاه کرد مام انگار نه انگار. بعد گفتیم نکنه بیای ببینی ما با لباس آسایشگاه اومدیم باز بگی بیآبرویی کردی، بامون تلخ شی. جلدی رفتیم قایم شدیم پشت اون ماشین گندهه. هی وایسادیم نیگا کردیم بلکم بیای رد شی، نیومدی. گفتیم بریم تا شب نشده، خیلی راهه تا اتاق ما، ته اون راهروی زشت.
کلاه رو کشیدیم سرمون، راه افتادیم بریم، اومدی. اومدین یعنی. تو بودی و یارو. چه قشنگ هم بود. همون شکلی که همیشه دوس داشتی. یادته عکس میکشیدی تو دفتر من، میگفتی مرد باید این شکلی باشه، منم حرص میخوردم هی پاره میکردم نقاشیاتو؟ یادته؟ یادت رفته. وایسادم نیگاتون کردم. ماچت کرد ناکس. بغلت کرد، قد بغلش بودی. هرچی واست کم بود بغل من، اونجا امن بودی، قشنگ بودی، آروم بودی، خورشید بودی. میخندید. میخندیدی براش.
بعد رفتین تو، در رو بستین، چراغای خونه روشن شد، سایهتون افتاد رو پردههای پشت پنجره...
خیالت هیشکی نبود و ندید. من بودم. دیدم.🌱🍒
#حمیدسلیمی
۱۸.۹k
۰۵ آبان ۱۴۰۱