همه چیز تمام شد
همه چیز تمام شد !
درست در شبی که فکرش را هم نمی کردم
آفرین به این باران
که به موقع به دادم رسید
مثل یک خانه تکانیِ اساسی
شک ندارم همه چیز را می شوید
و با خودش می برد ...
من هم مثل همیشه سکوت می کنم
حرف ها از نگاهم چکه می کنند و
دلم تنگ می شود
اما
باید قوی باشم ...
این تنها کاریست که باید بتوانم
همه چیز را می دهم دست باران
با خودش ببرد ...
فردا هم دختری از خواب بیدار می شود
که نه اسمت را به خاطر می آورد
نه دوست داشتنت را ..
نترس جانم
درِ خواب هایم را هم قفل می کنم ،
من دیگر طاقت دیدنتان را ندارم !
زمان می برد تا باورت شود
همه چیز تمام شده و
من دوباره همان کسی می شوم
که دیگران خیال می کنند
چیزی از عشق نمی داند.
_______________________
درست در شبی که فکرش را هم نمی کردم
آفرین به این باران
که به موقع به دادم رسید
مثل یک خانه تکانیِ اساسی
شک ندارم همه چیز را می شوید
و با خودش می برد ...
من هم مثل همیشه سکوت می کنم
حرف ها از نگاهم چکه می کنند و
دلم تنگ می شود
اما
باید قوی باشم ...
این تنها کاریست که باید بتوانم
همه چیز را می دهم دست باران
با خودش ببرد ...
فردا هم دختری از خواب بیدار می شود
که نه اسمت را به خاطر می آورد
نه دوست داشتنت را ..
نترس جانم
درِ خواب هایم را هم قفل می کنم ،
من دیگر طاقت دیدنتان را ندارم !
زمان می برد تا باورت شود
همه چیز تمام شده و
من دوباره همان کسی می شوم
که دیگران خیال می کنند
چیزی از عشق نمی داند.
_______________________
- ۵۴۲
- ۳۰ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۸۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط