فقط تو میتونی( پارت ۱۰)
فقط تو میتونی( پارت ۱۰)
اشک ها امون ندادن و قطره قطره از چشم یونگی آمدن پایین
& من با زندگیم چیکار کردم با فرشته کوچولوم چیکار کردم
مادر ا.ت دستشو گذاشت رو شونه های یونگی
م . آروم باش پسر تو میتونی بازم داشته باشیش فقط باید کمکش کنی حافظش برگرده
& اما چجوری
م . باید اونو ببری سعول تو خونه خودت تا پیش خودت و باشه و هر روز برای تفریح ببریش به جاهایی که قبلا میرفتیم و خاطره خوبی داشتین و سعی کنی اون خاطره رو باز سازی کنی اولین جایی که باید بره محل قرار اولتون هست
بعدش مادر ا.ت بلند شد
م . عمارت ما یکم جلوتره پلاک .. ده دقیقه دیگه ا.ت آماده هست بیا دنبالش تا ببریش مت بلیط هارواوکی میکنم
& چشم مرسی
یونگی ویو رفتم عمارت و وسایلمو جمع کردم از پسرا خدافظی کردم حر چند سفر اونا ۳ روز دیگه تمام میشد سریع راه افتادم سمت عمارت مادر ا.ت دم در منتظرش موندم که بالاخره امد چهرش خیلی کیوت بود
اخم کرده بود و لب پایینشو داده بود بیرون درست مثل قبلا
قبلا هم این کار هارو انجام میداد و کیوت بازی در میآورد
دلم واسه کیوتیش قنج رفت
مادر امد دم در منم پیاده شدم که با همون چهره کیوت بهم نگاه کرد چمدونشو گرفتم و گذاشتم توی صندوق عقب ماشینم خودشم امد نشست توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
پرش زمانی داخل هواپیما
بالاخره رفتیم داخل قسمت وی ای پی هواپیما نشستیم یکم نشستم و فیلم دیدم اما ا.ت هنوزم باهام حرف نمیزد فکری به سرم زد پاستیل ا.ت از وقتی من میشناسمش عاشقه پاستیله و نمیتونه در برابرش مقاومت کنه زنگرو زدم به خدمه هواپیما گفتم پاستیل بیاره
اشک ها امون ندادن و قطره قطره از چشم یونگی آمدن پایین
& من با زندگیم چیکار کردم با فرشته کوچولوم چیکار کردم
مادر ا.ت دستشو گذاشت رو شونه های یونگی
م . آروم باش پسر تو میتونی بازم داشته باشیش فقط باید کمکش کنی حافظش برگرده
& اما چجوری
م . باید اونو ببری سعول تو خونه خودت تا پیش خودت و باشه و هر روز برای تفریح ببریش به جاهایی که قبلا میرفتیم و خاطره خوبی داشتین و سعی کنی اون خاطره رو باز سازی کنی اولین جایی که باید بره محل قرار اولتون هست
بعدش مادر ا.ت بلند شد
م . عمارت ما یکم جلوتره پلاک .. ده دقیقه دیگه ا.ت آماده هست بیا دنبالش تا ببریش مت بلیط هارواوکی میکنم
& چشم مرسی
یونگی ویو رفتم عمارت و وسایلمو جمع کردم از پسرا خدافظی کردم حر چند سفر اونا ۳ روز دیگه تمام میشد سریع راه افتادم سمت عمارت مادر ا.ت دم در منتظرش موندم که بالاخره امد چهرش خیلی کیوت بود
اخم کرده بود و لب پایینشو داده بود بیرون درست مثل قبلا
قبلا هم این کار هارو انجام میداد و کیوت بازی در میآورد
دلم واسه کیوتیش قنج رفت
مادر امد دم در منم پیاده شدم که با همون چهره کیوت بهم نگاه کرد چمدونشو گرفتم و گذاشتم توی صندوق عقب ماشینم خودشم امد نشست توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد
پرش زمانی داخل هواپیما
بالاخره رفتیم داخل قسمت وی ای پی هواپیما نشستیم یکم نشستم و فیلم دیدم اما ا.ت هنوزم باهام حرف نمیزد فکری به سرم زد پاستیل ا.ت از وقتی من میشناسمش عاشقه پاستیله و نمیتونه در برابرش مقاومت کنه زنگرو زدم به خدمه هواپیما گفتم پاستیل بیاره
۶۴.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.