فقط تو میتونی (پارت ۱۱)
فقط تو میتونی (پارت ۱۱)
بعد چند مین با یک بسته پاستیل برگشت ا.ت اخم کرده بود و داشت بیرونو نگاه میکرد زدم روی شونش که برگشت با دیدن پاستیل توی دستم چهرش عوض شد و لبخند کیوتی زد
& چیزه این پاستیل برای توعه
از دستم گرفتش
* ممنون آقای مین
& اینجوری رسمی حرف نزن بگو یونگی اینجوری راحت ترم باهات قراره توی یه خونه باهم زندگی کنیم نمیتونیم همش رسمی باشیم
* چشم
پاستیل رو دادم بهش با ذوق بازش کرد و شروع کرد به خوردن پاستیل منم به کیوت بازی هاش نگاه میکردم
چند ساعت بعد
بعد چند ساعت توی هواپیما بودن رسیدیم از چمدون هامونو تحویل گرفتیم و رفتیم رانندم امد دنبالمون مارو برد عمارت
ا.ت ویو
به یه عمارت بزرگ و خیلی لوکس رسیدیم ار عمارت خودمونم بهتر بود وارد عمارت شدیم یونگی گفت چمدونا رو اون مرده بیاره داخل رفتیم توی عمارت که سمت راست و چپمون ۴ تا زن بودن که حدس میزدم ندیمه ها باشن اون مرده چمدونا رو آورد داخل و ندیمه ها بردنشون بالا
یونگی رو بایکی از ندیمه ها کرد
& اتاق ا.ت رو نشونش بده
ندیمه من رو تا طبقه بالا برد در اتاقی رو باز کرد رفتم داخلش (عکسشومیزارم )
اتاق خیلی قشنگی بود عاشقش شدم رفتم داخلش و داشتم نگاهش میکردم که یکی از پشت گفت
& از اتاقت خوشت امد
برگشتم و با یونگی که به چارچوب در تکیه داده بود مواجه شدم
* اره انتخابش کردی
& اره سلیقتو میدونستم بر اساس سلیقه تو انتخابش کردم
* اوم مرسی
& راستی چند تا لباس جدید هم گذاشتم توی کمدت بل در توی اتاق اشاره کرد بازش کردم و وارد یه قسمتی شدم سه تا در بود یکی یکی بازشون کردم حمام ، دستشویی به اتاق آخری رسیدم درشو باز کردم کل اتاق قفسه قفسه جای لباس بود لباسام همه رو چیدم و به لباس هایی که یونگی خرید بود نگاهی انداختم همشون قشنگ بودن درست مثل سلیقه من یونگی سلیقه منو حسابی میشناخت نمیدونم چطوری
بعد چند مین با یک بسته پاستیل برگشت ا.ت اخم کرده بود و داشت بیرونو نگاه میکرد زدم روی شونش که برگشت با دیدن پاستیل توی دستم چهرش عوض شد و لبخند کیوتی زد
& چیزه این پاستیل برای توعه
از دستم گرفتش
* ممنون آقای مین
& اینجوری رسمی حرف نزن بگو یونگی اینجوری راحت ترم باهات قراره توی یه خونه باهم زندگی کنیم نمیتونیم همش رسمی باشیم
* چشم
پاستیل رو دادم بهش با ذوق بازش کرد و شروع کرد به خوردن پاستیل منم به کیوت بازی هاش نگاه میکردم
چند ساعت بعد
بعد چند ساعت توی هواپیما بودن رسیدیم از چمدون هامونو تحویل گرفتیم و رفتیم رانندم امد دنبالمون مارو برد عمارت
ا.ت ویو
به یه عمارت بزرگ و خیلی لوکس رسیدیم ار عمارت خودمونم بهتر بود وارد عمارت شدیم یونگی گفت چمدونا رو اون مرده بیاره داخل رفتیم توی عمارت که سمت راست و چپمون ۴ تا زن بودن که حدس میزدم ندیمه ها باشن اون مرده چمدونا رو آورد داخل و ندیمه ها بردنشون بالا
یونگی رو بایکی از ندیمه ها کرد
& اتاق ا.ت رو نشونش بده
ندیمه من رو تا طبقه بالا برد در اتاقی رو باز کرد رفتم داخلش (عکسشومیزارم )
اتاق خیلی قشنگی بود عاشقش شدم رفتم داخلش و داشتم نگاهش میکردم که یکی از پشت گفت
& از اتاقت خوشت امد
برگشتم و با یونگی که به چارچوب در تکیه داده بود مواجه شدم
* اره انتخابش کردی
& اره سلیقتو میدونستم بر اساس سلیقه تو انتخابش کردم
* اوم مرسی
& راستی چند تا لباس جدید هم گذاشتم توی کمدت بل در توی اتاق اشاره کرد بازش کردم و وارد یه قسمتی شدم سه تا در بود یکی یکی بازشون کردم حمام ، دستشویی به اتاق آخری رسیدم درشو باز کردم کل اتاق قفسه قفسه جای لباس بود لباسام همه رو چیدم و به لباس هایی که یونگی خرید بود نگاهی انداختم همشون قشنگ بودن درست مثل سلیقه من یونگی سلیقه منو حسابی میشناخت نمیدونم چطوری
۷۳.۸k
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.