پر از غم و غزلمگوشه گوشه منزوی ام

پر از غم و غزلم...گوشه گوشه "منزوی" ام

 دچار ابری تا اطلاع ثانوی ام


 خدا به کالبد من دمیده آهش را

 سروده با نی و نی نامه...کرده مثنوی ام


 هزار شعرِ غلط خورده در سرم مانده

 ردیف و قافیه جان می کَنند با "رَوی" ام


 شبیه مردی با چارچرخه ای بیکار

 پر از کلافگی چهار راه مولوی ام


 درون جمجمه ام قهوه خانه ای ست شلوغ

 میان هاله ای از بغض های حلقوی ام


 برای مرگ سرم درد می کند انگار

 پر از تهوّع مشتی مسکِّن قوی ام


 "برایتان چه بگویم زیاده بانوی من"

 برایتان چه بگو...!؟ بهتر است نشنوی ام...!

 

 

# عاشقانه ...
دیدگاه ها (۱)

چشم می گذارممی شمارم آخرین نفسهایم راقایم می شوی...خوب می دا...

آمدی ... پنجره ای رو به جهانم دادیماه را در شبِ این خانه نشا...

هرچند پیش روی تو غرق خجالتندچشمان این غریبه فقط با تو راحتند...

انگار دست های تو تب دارند...لرزی عجیب در تنت افتادههرچند بست...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط