زهر شیرین

زهر شیرین

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوش‌تر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.

تو زهری، زهر گرم سینه‌سوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.

بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب‌آلود،
تنم را در جدایی می‌گدازد
از آن شادم که در هنگامه‌ی درد،
غمی شیرین دلم را می‌نوازد.

اگر مرگم به نامردی نگیرد:
مرا مهر تو در دل جاودانی‌ست.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛
تو را دارم که مرگم زندگانی‌ست.

فریدون مشیری
دیدگاه ها (۲)

شعله بیدار میخواهم و می خواستمت، تا نفسم بود میسوختم از حسر...

جانم به این شعرهرکه پیشانی او زخم شده مومن نیستپیر وادی شدن ...

بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر استشعر هم بی تو به بغض ابدی ز...

شاه شــطرنج منی با رخ مـاهت چکنم؟با سپید دل وچشمان سیاهت چــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط