اصمات و مافیای از جیمین و ا. ت
اصمات و مافیای از جیمین و ا. ت
ا.ت: های من پارک ا.ت هستم همسر پارک جیمین بزرگترین رئیس باند مافیای کره خوب میخوام بگم چطوری باهم آشنا شدیم
فلش بک به ۸ سال قبل وقتی جیمین و ا.ت ۲۲ سالشون بود
ا.ت: امروز آخرین روز مدرسه بود خیلی خوشحال بودم من علاقه ی خیلی زیادی به کتاب دارم هر تابستون کتاب میخونم الانم میخوام برم به کتاب خونه یه کتاب خوب پیدا کنم
چند مین بعد
ا.ت: هوففف چقد خسته شدم چرا انقد این راه طولانیهههههه هعیییی ولش خوبیش اینه که یه کتاب خوب میخرم رفتم داخل کتاب خونه داشتم دنبال یه کتاب میگشتم که چشمم خورد به یه کتاب با رنگ بنفش و مشکی روش نوشته بود سرنوشت
ا.ت: خیلی کتابه عجیبه ولی بنظرم جذابه داستانش کتاب و ورداشتم و رفتم بیرون
ا.ت: هوفففف دوباره باید این راهو طی کنمممممم
با تمام خستگیم راه افتادم سمت خونه رسیدم درو باز کردم که جیهوپ و دیدم جیهوپ برادر بزرگترمه ۲ سال ازم بزرگتره
جیهوپ: خانم ا.ت کجا بودی چرا بعد مدرسه نیومدی خونه نگرانت شدم
ا.ت: رفتم کتاب بخرم
جیهوپ: بازم کتاب چقد کتاب میگیری بسه دیگه
ا.ت: ولی بنظرم این کتاب با همشون فرق داره
جیهوپ: فک کنم زیاد کتاب خوندی مغزت تاب ورداشته
ا.ت: میزنمتا
جیهوپ: دلت میاد؟
ا.ت: خیلیییی
جیهوپ: حوصلتو ندارم برو همون کتابتو بخون بابا
ا.ت: بدون جواب دادن بهش رفتم تو اتاقم
لباسامو عوض کردم و کتابو باز کردم
ا.ت: چه کتاب عجیبیه صفحه اول نکته نوشته هوف حوصله ندارم ولش صفحه دوم نوشته اسم خود را بنویسید چرا شبیه امتحانه کنکوره 🙄😐
ا.ت خوب اوکی اینم از اسم
چی من اسمم و با مداد نوشتم چرا چاپ شد این کتاب چرا اینجوریه زدم صفحه یه بعد یه دفعه احساس کردم دارم محو میشم من چم شده
وای خدا چرا انقد نور اینجاس من کجام
اخخخ سرم اینجا کجاس من کجام اینجا همون جاییه که تو کتابه یعنی من رفتم تو کتاب ؟
چه جالب ولی یکم ترسناکه
الان ساعت چنده خوب ساعت 1 بزار بیشتر درباره این کتاب بفهمم رفتم بقیه داستان و خوندم چی الان مامانم میاد تو اتاق وات؟
یه دفعه در و زدن یه متر پریدم بعد یه خانمی اومد داخل
سوجین: دخترم ناهارت
ا.ت: د.....دخترم؟
سوجین: چیه خوب دخترمی دیگه
ا.ت: عا اهاننن بله شما مامانمی منم دخترتم
سوجین: یادت نره ناهارتو بخوری
ا.ت: چشممممم.....
برای پارت بعدی شرط
لایک ۵۰
کامنت ۲۰
ا.ت: های من پارک ا.ت هستم همسر پارک جیمین بزرگترین رئیس باند مافیای کره خوب میخوام بگم چطوری باهم آشنا شدیم
فلش بک به ۸ سال قبل وقتی جیمین و ا.ت ۲۲ سالشون بود
ا.ت: امروز آخرین روز مدرسه بود خیلی خوشحال بودم من علاقه ی خیلی زیادی به کتاب دارم هر تابستون کتاب میخونم الانم میخوام برم به کتاب خونه یه کتاب خوب پیدا کنم
چند مین بعد
ا.ت: هوففف چقد خسته شدم چرا انقد این راه طولانیهههههه هعیییی ولش خوبیش اینه که یه کتاب خوب میخرم رفتم داخل کتاب خونه داشتم دنبال یه کتاب میگشتم که چشمم خورد به یه کتاب با رنگ بنفش و مشکی روش نوشته بود سرنوشت
ا.ت: خیلی کتابه عجیبه ولی بنظرم جذابه داستانش کتاب و ورداشتم و رفتم بیرون
ا.ت: هوفففف دوباره باید این راهو طی کنمممممم
با تمام خستگیم راه افتادم سمت خونه رسیدم درو باز کردم که جیهوپ و دیدم جیهوپ برادر بزرگترمه ۲ سال ازم بزرگتره
جیهوپ: خانم ا.ت کجا بودی چرا بعد مدرسه نیومدی خونه نگرانت شدم
ا.ت: رفتم کتاب بخرم
جیهوپ: بازم کتاب چقد کتاب میگیری بسه دیگه
ا.ت: ولی بنظرم این کتاب با همشون فرق داره
جیهوپ: فک کنم زیاد کتاب خوندی مغزت تاب ورداشته
ا.ت: میزنمتا
جیهوپ: دلت میاد؟
ا.ت: خیلیییی
جیهوپ: حوصلتو ندارم برو همون کتابتو بخون بابا
ا.ت: بدون جواب دادن بهش رفتم تو اتاقم
لباسامو عوض کردم و کتابو باز کردم
ا.ت: چه کتاب عجیبیه صفحه اول نکته نوشته هوف حوصله ندارم ولش صفحه دوم نوشته اسم خود را بنویسید چرا شبیه امتحانه کنکوره 🙄😐
ا.ت خوب اوکی اینم از اسم
چی من اسمم و با مداد نوشتم چرا چاپ شد این کتاب چرا اینجوریه زدم صفحه یه بعد یه دفعه احساس کردم دارم محو میشم من چم شده
وای خدا چرا انقد نور اینجاس من کجام
اخخخ سرم اینجا کجاس من کجام اینجا همون جاییه که تو کتابه یعنی من رفتم تو کتاب ؟
چه جالب ولی یکم ترسناکه
الان ساعت چنده خوب ساعت 1 بزار بیشتر درباره این کتاب بفهمم رفتم بقیه داستان و خوندم چی الان مامانم میاد تو اتاق وات؟
یه دفعه در و زدن یه متر پریدم بعد یه خانمی اومد داخل
سوجین: دخترم ناهارت
ا.ت: د.....دخترم؟
سوجین: چیه خوب دخترمی دیگه
ا.ت: عا اهاننن بله شما مامانمی منم دخترتم
سوجین: یادت نره ناهارتو بخوری
ا.ت: چشممممم.....
برای پارت بعدی شرط
لایک ۵۰
کامنت ۲۰
۳.۲k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.