پارت سیزدهم:
پارت سیزدهم:
رفتن تو اتاق منصور درو بست:«چرا اومدی اینجا؟»/-گناه که نکردم،اومدم بهارو ببینم/-گوه خوردی/-عه،بیتربیت/-خفه شو،مشتاق دیدار نحصت هیچوقت نبودم من/-نه که من بودم/منصور با حرص خواست حولشو باز کنه./-چیکار داری میکنی؟بی حیا با توعم،باز کنی یه جوری داد میزنم همسایه ها بریزن اینجا/-ببینم مگه نگفتم پاتو دیگه تو خونه ما نمیذاری/-رییس خونه که شما نیستی/-زر نزن زر نزن😑،تو برا من تصمیم نمیگیری که رییس خونم یا نه/رها از بیرون اتاق داد زد:«منصور،شوهر قشنگم،میشه چند لحظه بیای اینجا؟»حامد لبخند زد:«به به،مبارکه،به سلامتی کِی ازدواج کردی»-تورو سننه/-خیلی داری بی ادب میشی،مجبورم نکن به همه بگم/-برو بگو/-میگما/-بگو/-چرا نمیترسی؟/-از چی بترسم،همه میدونن که ما از هم بدمون میاد/-واقعا ما مردیم چجوری همو حلال میکنیم/یه چند دقیقه به فکر رفتن/-من که حلالت نمیکنم/-عه؟!نه که من حلالت میکنم،بیا!👍🏻😐/-من به حلالیت تو نیازی ندارم/-حالا میبینیم/رها:«عزیزم؟!نمیای؟!»منصور داد زد:«(بله بله چشم،الان میام)،چیزی درباره حرفامون نمیگی،اگه شنیدم بهار چیزی درباره حرفامون گفت اونوقت من میدونم با تو ها»-خاک بر سرت(-درست صحبت کن)تو هنوز از بچگی تا الان لیاقت رازدار بودنو نداشتی/-برو گمشو بابا،زنم کارم داره اونوقت من وایسادم دارم با کی بحث میکنم؟/رفت./-اسکل/نشون داد همه نشسته بودن سفره.منصور و حامد که کنار هم نشسته بودن داشتن چپ چپ بهم نگاه میکردن.زنِ منصور کنارش نشسته بود و به منصور خیره شده بود.منصور دیدش:«عزیزم،چرا غذاتو نمیخوری»-الان میخورم/خورد و زیرچشمی با لبخند نگاش کرد.
رفتن تو اتاق منصور درو بست:«چرا اومدی اینجا؟»/-گناه که نکردم،اومدم بهارو ببینم/-گوه خوردی/-عه،بیتربیت/-خفه شو،مشتاق دیدار نحصت هیچوقت نبودم من/-نه که من بودم/منصور با حرص خواست حولشو باز کنه./-چیکار داری میکنی؟بی حیا با توعم،باز کنی یه جوری داد میزنم همسایه ها بریزن اینجا/-ببینم مگه نگفتم پاتو دیگه تو خونه ما نمیذاری/-رییس خونه که شما نیستی/-زر نزن زر نزن😑،تو برا من تصمیم نمیگیری که رییس خونم یا نه/رها از بیرون اتاق داد زد:«منصور،شوهر قشنگم،میشه چند لحظه بیای اینجا؟»حامد لبخند زد:«به به،مبارکه،به سلامتی کِی ازدواج کردی»-تورو سننه/-خیلی داری بی ادب میشی،مجبورم نکن به همه بگم/-برو بگو/-میگما/-بگو/-چرا نمیترسی؟/-از چی بترسم،همه میدونن که ما از هم بدمون میاد/-واقعا ما مردیم چجوری همو حلال میکنیم/یه چند دقیقه به فکر رفتن/-من که حلالت نمیکنم/-عه؟!نه که من حلالت میکنم،بیا!👍🏻😐/-من به حلالیت تو نیازی ندارم/-حالا میبینیم/رها:«عزیزم؟!نمیای؟!»منصور داد زد:«(بله بله چشم،الان میام)،چیزی درباره حرفامون نمیگی،اگه شنیدم بهار چیزی درباره حرفامون گفت اونوقت من میدونم با تو ها»-خاک بر سرت(-درست صحبت کن)تو هنوز از بچگی تا الان لیاقت رازدار بودنو نداشتی/-برو گمشو بابا،زنم کارم داره اونوقت من وایسادم دارم با کی بحث میکنم؟/رفت./-اسکل/نشون داد همه نشسته بودن سفره.منصور و حامد که کنار هم نشسته بودن داشتن چپ چپ بهم نگاه میکردن.زنِ منصور کنارش نشسته بود و به منصور خیره شده بود.منصور دیدش:«عزیزم،چرا غذاتو نمیخوری»-الان میخورم/خورد و زیرچشمی با لبخند نگاش کرد.
۷۲۳
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.