یک بار یک جیرجیرک را انداختم توی جعبه کفشکلی هم برایش خا

یک بار یک جیرجیرک را انداختم توی جعبه کفش،کلی هم برایش خار ریختم،مدام جیرجیر می کرد . آن قدر که دیوانه ام کرده بود،چند روز بعد ساکت شد. وقتی رفتم در جعبه را بر داشتم،گوشه ای خشک شده بود. ظاهرش همان جیرجیرک بود اما دل و روده اش خالی شده بود. آن قدر خودش با خودش جیر زده بود که از توو خودش،خودش را خورده بود. آدم هم وقتی تنها می شود فکر و خیال ها می ریزند سرش،واقعیت و خیال. بعضی وقت ها فکر می کنی این ها که فکر می کنی واقعی هستند یا توی خواب دیده ای. حتا به آدم های واقعی که توی زندگی ات هستند هم شک می کنی. ((بازجو ها)) می دانند تو بالاخره گرسنه می شوی و خودت را می خوری و وقتی ترسیدی از اینکه خودت را بخوری ، صدایت می کنند و آن وقت تو همه چیز را می گویی.
دیدگاه ها (۲)

تست شخصیت واقعی واقعی، ردخور ندارهانتخاب کنین بعد برید آخر پ...

مردی مورچه ای را دید که خاکهای پای کوه را جابجا می کند، به ا...

زود گذشت هییی

ﻣﻦ اگه ﺑﺨﻮﺍﻡ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ فضای ﻣﺠﺎﺯﯼ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨ...

تا وقتی کینهٔ آدم‌هایی که بهت بدی کردن،اون‌هایی که دلت رو شک...

جای کوچکی برای من بگذاربین همه نگرانی ها و ترس هاچاره ای بین...

ضعیف شده بود. از نظر جسمی هیچ مشکلی نداشت ولی با روح و روان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط