مهتاب شبم عطر نگاهت دل من برد
...
مهـتاب شبـم عــطر نگـاهـت دل من برد
من در طلب بوسه ز شـوقت دل من مرد
هر لحظه به دنبـال تو مجنون تر از اینم
بگذار بگـویم که دو چشـمت دل من برد
آنقلب کههر روز بهشوقتو تپش داشت
اکنون شده تاریک به هجرت دل من مرد
غمگینم از این دوری و در وهـم پریـشان
چشمم به تـو افـتاد و تمامت دل من برد
یـک بار کـه با فـکر تـو بـودم سـر کـویت
تا شور نگاهـت به مـن افـتاد دل من مرد
منزخمی ازهجر تو بودم که تنم سوخت
چون آتش افروخته چشمـت دل من برد
این درد به درمان تو محتاج و چه ساده
افـتاد به دل حسرت عشقت دل من مرد
سیمای تو گویا شده بود معرکه در جنگ
در جنـگ که مقـهور تو بودم دل من مرد
دستان لطیفتو چهداغ است چو شعرم
دلداده بـه دسـتان تـو بـودم دل من برد
در وصف تو هـر چند بخوانم غزل عشق
کنج دلتو جایچو مننیست دل من مرد
باید که «ندا» بنده شود در شب شعرش
هر چند که این روز گذشت و دل من برد #سروده_های_عاشقانه
مهـتاب شبـم عــطر نگـاهـت دل من برد
من در طلب بوسه ز شـوقت دل من مرد
هر لحظه به دنبـال تو مجنون تر از اینم
بگذار بگـویم که دو چشـمت دل من برد
آنقلب کههر روز بهشوقتو تپش داشت
اکنون شده تاریک به هجرت دل من مرد
غمگینم از این دوری و در وهـم پریـشان
چشمم به تـو افـتاد و تمامت دل من برد
یـک بار کـه با فـکر تـو بـودم سـر کـویت
تا شور نگاهـت به مـن افـتاد دل من مرد
منزخمی ازهجر تو بودم که تنم سوخت
چون آتش افروخته چشمـت دل من برد
این درد به درمان تو محتاج و چه ساده
افـتاد به دل حسرت عشقت دل من مرد
سیمای تو گویا شده بود معرکه در جنگ
در جنـگ که مقـهور تو بودم دل من مرد
دستان لطیفتو چهداغ است چو شعرم
دلداده بـه دسـتان تـو بـودم دل من برد
در وصف تو هـر چند بخوانم غزل عشق
کنج دلتو جایچو مننیست دل من مرد
باید که «ندا» بنده شود در شب شعرش
هر چند که این روز گذشت و دل من برد #سروده_های_عاشقانه
- ۱.۳k
- ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط