پارت شونزدهم
#پارت_شونزدهم
با تعجب سرمو برگردوندم که با چهره ی مهربون دختری روبرو شدم که میشد حیرت رو توی نگاه و حرکاتش دید.نگاهش درست مثل پسری بود که اولین بار به ملاقاتم اومد.از روی صندلی بلند شدم.
_همراه من بیاین.
دستمو گرفت و خاست با خودش ببره که سفت سر جام وایستادم.
_نترس.من...اون اقایی که اون روز اومد ملاقاتت رو یادته؟
به نشانه ی تایید سرمو تکون دادم.
_خب من خواهرشم.
نمی دونم چرا ولی کمی فقط کمی خیالم راحت شد.همراهش راه افتادم.نزدیک در خروجی دیدمش که داشت فرمی رو پر میکرد که بالای جایگاه نوشته بود حسابداری!
اینخانواده چرا انقدر حواسشون ب من بود؟
رسیدیم به محوطه ی خارج از بیمارستان که دختر در ماشینی رو برام باز کرد و گفت:
_عزیزم تو بشین تا من بیام.
مطیع حرفش تو ماشین نشستم و اون هم دوباره به سمتدر ورودی رفتو چند دقیقه بعد همراه با پسره خارج شد و حالا هردو سوار ماشین بودند.
_میگم روژان...به مامان گفتی دختره مرخص شد؟
گیج نگاهش کردم که همون دختره در حالی که کمربندشو میبست جواب داد:
_اره داشتم میومدم زنگ زدم بش.
_خب حوبه...مشکلی که نداشت با قضیه؟
_مشکل که نمی دونم...مامانو که میشناسی...یکم محافظ کار میشه بعدم بیخیال میشه...سخت نگیر
_خدا کنه
سوالی به مکالمه اونا گوش میکردم.اگه اون وژانه من کیم؟اگه من روژان نیستم پس چرا بالا تختم نوشته بود روژان.
_تو خوبی؟
پسره بود که از اینه روبروش من رو مخاطب خودش قرار داد.سرمو تکون دادم که گفت
_اینم که فقط همینو بلده.
_خب شاید نمیفهمه ما چی میگیم
_چرا میفهمه.ولی نمیدونم چرا حرف نمیزنه.بهش میگم لالیا ولی به خرجش نمی ره.
_خب شاید لاله واقن
_من که مطمئنم لاله.
_اخه طفلی
_اگه لال نبود دکترا نمیگفتن تو این چن ماه یه کلمه هم حرف نزده
_من...لال نیستم...شما هم بهتره بیشتر واظب حرف زدنت باشی
من...حرف زدم...بالاخره حرف زدم...اره این من بودم که با اخم به پسره خیره شده بودم ازش خاستم مواظب حرف زدنش باشه.
_ععع روژان اینکه لال نیس
_اره حرف زد
ماشینو یه گوشه پارک کرده بودنو هر دو برگشته بودن و به من زل زده بودن
دستامو رو هوا تکون دادم و گفتم
_چیه؟
پسره به دختره که حالا میدونستم اسمش روژانه گفت
_من تورو میزارم خونه...من باید تکلیف این خانوم فضایی رو روشن کنم.
_ولی منم میخام باشم
_نه دیگه تو بچت منتظرته مامانم تنهاس
_ولی
_نوووچ
دختره بی حرف نشست سرجاش و به روبرو خیره شد ولی معلوم بود دلخور شده.عجب غلطی کردم زبون باز کردما..
_
با تعجب سرمو برگردوندم که با چهره ی مهربون دختری روبرو شدم که میشد حیرت رو توی نگاه و حرکاتش دید.نگاهش درست مثل پسری بود که اولین بار به ملاقاتم اومد.از روی صندلی بلند شدم.
_همراه من بیاین.
دستمو گرفت و خاست با خودش ببره که سفت سر جام وایستادم.
_نترس.من...اون اقایی که اون روز اومد ملاقاتت رو یادته؟
به نشانه ی تایید سرمو تکون دادم.
_خب من خواهرشم.
نمی دونم چرا ولی کمی فقط کمی خیالم راحت شد.همراهش راه افتادم.نزدیک در خروجی دیدمش که داشت فرمی رو پر میکرد که بالای جایگاه نوشته بود حسابداری!
اینخانواده چرا انقدر حواسشون ب من بود؟
رسیدیم به محوطه ی خارج از بیمارستان که دختر در ماشینی رو برام باز کرد و گفت:
_عزیزم تو بشین تا من بیام.
مطیع حرفش تو ماشین نشستم و اون هم دوباره به سمتدر ورودی رفتو چند دقیقه بعد همراه با پسره خارج شد و حالا هردو سوار ماشین بودند.
_میگم روژان...به مامان گفتی دختره مرخص شد؟
گیج نگاهش کردم که همون دختره در حالی که کمربندشو میبست جواب داد:
_اره داشتم میومدم زنگ زدم بش.
_خب حوبه...مشکلی که نداشت با قضیه؟
_مشکل که نمی دونم...مامانو که میشناسی...یکم محافظ کار میشه بعدم بیخیال میشه...سخت نگیر
_خدا کنه
سوالی به مکالمه اونا گوش میکردم.اگه اون وژانه من کیم؟اگه من روژان نیستم پس چرا بالا تختم نوشته بود روژان.
_تو خوبی؟
پسره بود که از اینه روبروش من رو مخاطب خودش قرار داد.سرمو تکون دادم که گفت
_اینم که فقط همینو بلده.
_خب شاید نمیفهمه ما چی میگیم
_چرا میفهمه.ولی نمیدونم چرا حرف نمیزنه.بهش میگم لالیا ولی به خرجش نمی ره.
_خب شاید لاله واقن
_من که مطمئنم لاله.
_اخه طفلی
_اگه لال نبود دکترا نمیگفتن تو این چن ماه یه کلمه هم حرف نزده
_من...لال نیستم...شما هم بهتره بیشتر واظب حرف زدنت باشی
من...حرف زدم...بالاخره حرف زدم...اره این من بودم که با اخم به پسره خیره شده بودم ازش خاستم مواظب حرف زدنش باشه.
_ععع روژان اینکه لال نیس
_اره حرف زد
ماشینو یه گوشه پارک کرده بودنو هر دو برگشته بودن و به من زل زده بودن
دستامو رو هوا تکون دادم و گفتم
_چیه؟
پسره به دختره که حالا میدونستم اسمش روژانه گفت
_من تورو میزارم خونه...من باید تکلیف این خانوم فضایی رو روشن کنم.
_ولی منم میخام باشم
_نه دیگه تو بچت منتظرته مامانم تنهاس
_ولی
_نوووچ
دختره بی حرف نشست سرجاش و به روبرو خیره شد ولی معلوم بود دلخور شده.عجب غلطی کردم زبون باز کردما..
_
۱.۸k
۰۲ فروردین ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.