پارت پنجاه و چهارم دوست دخترم باش❤️💋
پارت پنجاه و چهارم دوست دخترم باش❤️💋
پارت تهیونگ
با حرف رزی نگاهم به سمت گردن یجی افتاد. درخشش گردنبندی رو دیدم...... اما... این گردنبند چرا نظر رزی رو جلب کرده بود؟!؟!.....
پارت یجی
ای بابا اینا چرا پارتت عکس نگاه میکننو چیزی متوجه نمیشن.....که با دیدن قیافه ی پگر ته صبر تموم شد و گفتم
@یعنی واقعا نمیتونی کسی نجاتت داد رو بخاطر بیاری؟!؟!؟!از اولم معلوم بود آدم حسابی نیستی
و سرمو به سمت مخالف چرخوندم و پوفی کشیدم
پارت تهیونگ
با چیزی که یجی گفت خیلی تعجب کردم....
کمی جلوتر رفتم و گفتم
#مممنظورت چیه؟!؟!!؟!؟کی کی رو نجات داده؟!؟!
ای خدا من دارم هنگ میکنم
نگاهی به رزی انداختم که از تعجب چشماش بسته نمیشد
به حرکت دستم به بازوش ضربه ای زدم
#رزی.....رزی.....حالت خوبه؟!؟!
+ولیی....
چشماش رو بست و دستاشو دور سرش گذاشت
#چییی؟!؟!.....ولی چی؟!
پارت رزی
تو توهم بودم....یعنی واقعا این نجاتم داده؟!؟!
نمیدونستم چیکار کنم.....دوباره نگاهی به اون گردنبند انداختم.....
چشمام رو برای لحظه ای بستم
فلش بک پارت رزی تو ماشین
با ناخونام به دیواره ی ماشین جنگ زدم اما....سرم گیج رفت و یهویی افتادم زمین......دختر داشت ازم دور میشد اما یهویی سرشو برگردوند.....تنها چیزی که برای آخرین بار دیدم درخشش گردنبندی رو دیدم......طرح گردنبند شبیه یه کلید بود.....
فلش پارت حال رزی
چشمام رو باز کردم...
آره همونه...
+قطره ی اشکی از گوشه ی چشمم روی گونم افتاد
@واااااا.....عزیزم چرا حالا گریه میکنی؟!؟!نگو که خیلی خوشحالی؟!؟!
جلو رفتم و سریع تو بغلم گرفتمش
صدای ته رو شنیدم که از تعجب داد زد
#چیییییی؟!؟!چیکار میکنی؟!؟!
پایان پارت پنجاه و چهارم دوست دخترم باش💖😍
لایک و فالو یادتون نره🖤💖
پارت تهیونگ
با حرف رزی نگاهم به سمت گردن یجی افتاد. درخشش گردنبندی رو دیدم...... اما... این گردنبند چرا نظر رزی رو جلب کرده بود؟!؟!.....
پارت یجی
ای بابا اینا چرا پارتت عکس نگاه میکننو چیزی متوجه نمیشن.....که با دیدن قیافه ی پگر ته صبر تموم شد و گفتم
@یعنی واقعا نمیتونی کسی نجاتت داد رو بخاطر بیاری؟!؟!؟!از اولم معلوم بود آدم حسابی نیستی
و سرمو به سمت مخالف چرخوندم و پوفی کشیدم
پارت تهیونگ
با چیزی که یجی گفت خیلی تعجب کردم....
کمی جلوتر رفتم و گفتم
#مممنظورت چیه؟!؟!!؟!؟کی کی رو نجات داده؟!؟!
ای خدا من دارم هنگ میکنم
نگاهی به رزی انداختم که از تعجب چشماش بسته نمیشد
به حرکت دستم به بازوش ضربه ای زدم
#رزی.....رزی.....حالت خوبه؟!؟!
+ولیی....
چشماش رو بست و دستاشو دور سرش گذاشت
#چییی؟!؟!.....ولی چی؟!
پارت رزی
تو توهم بودم....یعنی واقعا این نجاتم داده؟!؟!
نمیدونستم چیکار کنم.....دوباره نگاهی به اون گردنبند انداختم.....
چشمام رو برای لحظه ای بستم
فلش بک پارت رزی تو ماشین
با ناخونام به دیواره ی ماشین جنگ زدم اما....سرم گیج رفت و یهویی افتادم زمین......دختر داشت ازم دور میشد اما یهویی سرشو برگردوند.....تنها چیزی که برای آخرین بار دیدم درخشش گردنبندی رو دیدم......طرح گردنبند شبیه یه کلید بود.....
فلش پارت حال رزی
چشمام رو باز کردم...
آره همونه...
+قطره ی اشکی از گوشه ی چشمم روی گونم افتاد
@واااااا.....عزیزم چرا حالا گریه میکنی؟!؟!نگو که خیلی خوشحالی؟!؟!
جلو رفتم و سریع تو بغلم گرفتمش
صدای ته رو شنیدم که از تعجب داد زد
#چیییییی؟!؟!چیکار میکنی؟!؟!
پایان پارت پنجاه و چهارم دوست دخترم باش💖😍
لایک و فالو یادتون نره🖤💖
۲.۶k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.