دریای چشمات
دریای چشمات
پارت ۱۹
مامان اینا بلاخره برگشتن و خونه رو منور کردن .
هنوز از در ورودی داخل نشده بودن که راه رو سد کردم و گفتم ورودی با سوغاتی امکان پذیر هست .
بابا خندید و یه بسته از تو کیفش بیرون آورد لپاش رو بوسیدم و بابا رو فرستادم تو .
مامانم می خوایست همراهش بره که بلند گفتم : اول سوغاتی
با چشم غره مامان پشیمون شدم و بغلش کردم و بوسیدمش .
نوبن به ساحل رسید که بدون حرفی بغلم کرد و بوسید و یه بسته داد دستم .
دستام پر شده بودن سوغاتی ها رو کنار گذاشتم و با ابروهای بالا رفته به پسرا نگاه کردم .
کیارش : اووومم چیزی سوغاتیت گمشد .
من : نمی تونم شرط کنم کلید خونه هم گم نشه .
کیارش : دریا خسته ام بزار بیام تو
من : نوچ اول سوغاتی
شایان : من که برم ؟
من : آره اول سوغاتیت رو بده بعد
شایان : جون مامان دست بردار .
من : از جون خودت مایه بزار .
شایان بی حرف یه بسته کادوپیچ شده از تو ساکش بیرون آورد و داد دستم .
با اخم و ابروی بالا رفته نگاش کردم که یه لبخند مسخره زد و رفت تو .
نوبت کیارش بود .
من : چیکار می کنی بیرون می مونی یا سوغاتی رو می دی ؟
کیارش : دریا عزیزم فدات شم بزار بیام تو سوغاتی رو می برمت بیرون یه روز کامل هر چی خواستی بخر .
من : بلوف نمی زنی که ؟
کیارش : جرات ندارم .
من : فقط همین یه بار کوتاه میاما عصر هم می خوایم بریم بیرون و هر چی خواستم می خری برام .
آرش : ولش کن اون بدبختو
من : شما ساکت سری بعد که رفتی مال این بارم واسم سوغاتی میاری
آرش : اوکی حله کشنی اون بیچاره رو .
با یادآوری سوغاتی ها یه جیغ زدم و رفتم سر وقتشون .
همه رو باز کردم .
ساحل سه کیلو لواشک ترش آب دار واسم آورده بود .
شایان یه عطر مارک که می دونم از اولش مال من نبود .
بابا هم وسایل تزیینی چوبی آورده بود که !!!!شست بود و کلی خوشم اومد .
مامان هم که کادوش رو بعدا داد و ست کیف و کفش بود .
وسایلام رو بردم بالا و اومدم پیش بابا نشستم : بابایی چه خبر از سفرتون نمی گید برام خاطراتتون لطفا ؟
بابا خندید و گفت : اصلا تو نبودی خاطره به وجود نیومد .
پسرا : اوووووه .
من : زهر مار عمتون رو مسخره کنید .
بابا : اه خواهر منو می گی ؟
زدم زیر خنده و گفتم : آره عمه نداشتمو می گم دیگه .
بابا شروع کرد به گفتن خاطرات : روز اولی که رفتیم این مهمانداره خیلی خوشگل بود و نخ می داد منم که با مامانت قهر بودم تصمیم گرفتم حرصش بدم خدا رو شکر حذابیتم رو هنوز دارم .
ریز خندیدمو و بابا ادامه داد : اولش مامانت بیخیال نگام کرد و وقتی دید حسابی تو نخ دخترم عصبی پا شد و یقه ی مهمانداره رو گرفت و عصبی بهش توپید : کارت به خودت باشه .
بیچاره مهمانداره از ترس فقط سرش رو تکون داد .
بعدشم جاش رو با شایان که کنار من نشسته بود عوض کرد : حواست به خودت باشه تا با ناخونام کبودت نکردم .
بابا ریز خندید و گفت : الان مثلا آشتی کرده بود ولی خدایی ترسیده بودما خیلی قیافه اش باحال بود .
مامان : خودتو مسخره کن .
بابا : به اونجاشم می رسیم خانومم .
مامان اخم کرد و چیزی نگفت .
بابا : خلاصه تو فرودگاه نمی ذاشت یه نگاه به اطراف بندازم همون رو به رو رو به زور می ذاشت . همینجوری داشتیم می رفتیم که یه خانومی خورد به من و من واسه اینکه نیوفتم اونو گرفتم .
مامان : چه کیفی هم می کنه .
بابا خندید و گفت : خوشگل بود خوب
مامان : خجالت بکش جلو بچه ها
آرش : بابا ما هم از ...
با چشم غره مامان ترجیح داد خفه شه .
بابا : هیچی دیگه دختره هم تند تند عذرخواهی کرد و رفت .
من : بابا دختره از من خوشگل تر بود و با بغض نگاش کردم .
بابا خندید و گفت : هیشکی دختر بابا نمیشه .
مامان : حتی من ؟
بابا : تو عشقمی
پسرا حالت عوووق در آورون که با چشم غره مستقیم و هم زمان من و مامان رو به رو شدن .
ساحل : بابا پس من چی ؟
بابا : تو سوگلی خودمی .
من : بابا ؟
بابا : باشه بابا تو هم عشقمی
و یه چشمک زد که ساحل از حسادت نیشگونم گرفت منم ابروهام رو بالا انداختم .
بابا : بعد از فرودگاه رفتیم ویلای عمو اینا .
زن عمو قورمه سبزی پخته بود و خیلی خوشمزه شده بود .
من : می خوام
بابا : به مریم جون گفتم درست کنه و یه چشمک جذاب زد .
خلاصه بعدش رفتیم بازار و مامانت حسابی از خجالتم در اومد و کلی خرید کرد .
مامان : حقته خواستی اونجوری نکنی تا منم اون روم رو نشونت ندم .
بابا : مال من که فقط شوخی بود وقتی خودم یه فرشته دارم بقیه اصلا دیده نمیشن .
مامان هم یه چشمک جذاب تحویل بابا داد
من : نظرتون چیه برین تو اتاقتون اینجا مجرد نشسته .
مامان دمپایی رو فرشیش رو پرت کرد که دقیقا خورد وسط سرم و با دست سرم رو گرفتم .
من : چرا می زنی حالا ؟
مامان : واسه اینکه حرف اضافه نزنی .
من : اه مامان ؟
مامان : یامان
من : ببخشید خوب
مامان : تکرار نش
پارت ۱۹
مامان اینا بلاخره برگشتن و خونه رو منور کردن .
هنوز از در ورودی داخل نشده بودن که راه رو سد کردم و گفتم ورودی با سوغاتی امکان پذیر هست .
بابا خندید و یه بسته از تو کیفش بیرون آورد لپاش رو بوسیدم و بابا رو فرستادم تو .
مامانم می خوایست همراهش بره که بلند گفتم : اول سوغاتی
با چشم غره مامان پشیمون شدم و بغلش کردم و بوسیدمش .
نوبن به ساحل رسید که بدون حرفی بغلم کرد و بوسید و یه بسته داد دستم .
دستام پر شده بودن سوغاتی ها رو کنار گذاشتم و با ابروهای بالا رفته به پسرا نگاه کردم .
کیارش : اووومم چیزی سوغاتیت گمشد .
من : نمی تونم شرط کنم کلید خونه هم گم نشه .
کیارش : دریا خسته ام بزار بیام تو
من : نوچ اول سوغاتی
شایان : من که برم ؟
من : آره اول سوغاتیت رو بده بعد
شایان : جون مامان دست بردار .
من : از جون خودت مایه بزار .
شایان بی حرف یه بسته کادوپیچ شده از تو ساکش بیرون آورد و داد دستم .
با اخم و ابروی بالا رفته نگاش کردم که یه لبخند مسخره زد و رفت تو .
نوبت کیارش بود .
من : چیکار می کنی بیرون می مونی یا سوغاتی رو می دی ؟
کیارش : دریا عزیزم فدات شم بزار بیام تو سوغاتی رو می برمت بیرون یه روز کامل هر چی خواستی بخر .
من : بلوف نمی زنی که ؟
کیارش : جرات ندارم .
من : فقط همین یه بار کوتاه میاما عصر هم می خوایم بریم بیرون و هر چی خواستم می خری برام .
آرش : ولش کن اون بدبختو
من : شما ساکت سری بعد که رفتی مال این بارم واسم سوغاتی میاری
آرش : اوکی حله کشنی اون بیچاره رو .
با یادآوری سوغاتی ها یه جیغ زدم و رفتم سر وقتشون .
همه رو باز کردم .
ساحل سه کیلو لواشک ترش آب دار واسم آورده بود .
شایان یه عطر مارک که می دونم از اولش مال من نبود .
بابا هم وسایل تزیینی چوبی آورده بود که !!!!شست بود و کلی خوشم اومد .
مامان هم که کادوش رو بعدا داد و ست کیف و کفش بود .
وسایلام رو بردم بالا و اومدم پیش بابا نشستم : بابایی چه خبر از سفرتون نمی گید برام خاطراتتون لطفا ؟
بابا خندید و گفت : اصلا تو نبودی خاطره به وجود نیومد .
پسرا : اوووووه .
من : زهر مار عمتون رو مسخره کنید .
بابا : اه خواهر منو می گی ؟
زدم زیر خنده و گفتم : آره عمه نداشتمو می گم دیگه .
بابا شروع کرد به گفتن خاطرات : روز اولی که رفتیم این مهمانداره خیلی خوشگل بود و نخ می داد منم که با مامانت قهر بودم تصمیم گرفتم حرصش بدم خدا رو شکر حذابیتم رو هنوز دارم .
ریز خندیدمو و بابا ادامه داد : اولش مامانت بیخیال نگام کرد و وقتی دید حسابی تو نخ دخترم عصبی پا شد و یقه ی مهمانداره رو گرفت و عصبی بهش توپید : کارت به خودت باشه .
بیچاره مهمانداره از ترس فقط سرش رو تکون داد .
بعدشم جاش رو با شایان که کنار من نشسته بود عوض کرد : حواست به خودت باشه تا با ناخونام کبودت نکردم .
بابا ریز خندید و گفت : الان مثلا آشتی کرده بود ولی خدایی ترسیده بودما خیلی قیافه اش باحال بود .
مامان : خودتو مسخره کن .
بابا : به اونجاشم می رسیم خانومم .
مامان اخم کرد و چیزی نگفت .
بابا : خلاصه تو فرودگاه نمی ذاشت یه نگاه به اطراف بندازم همون رو به رو رو به زور می ذاشت . همینجوری داشتیم می رفتیم که یه خانومی خورد به من و من واسه اینکه نیوفتم اونو گرفتم .
مامان : چه کیفی هم می کنه .
بابا خندید و گفت : خوشگل بود خوب
مامان : خجالت بکش جلو بچه ها
آرش : بابا ما هم از ...
با چشم غره مامان ترجیح داد خفه شه .
بابا : هیچی دیگه دختره هم تند تند عذرخواهی کرد و رفت .
من : بابا دختره از من خوشگل تر بود و با بغض نگاش کردم .
بابا خندید و گفت : هیشکی دختر بابا نمیشه .
مامان : حتی من ؟
بابا : تو عشقمی
پسرا حالت عوووق در آورون که با چشم غره مستقیم و هم زمان من و مامان رو به رو شدن .
ساحل : بابا پس من چی ؟
بابا : تو سوگلی خودمی .
من : بابا ؟
بابا : باشه بابا تو هم عشقمی
و یه چشمک زد که ساحل از حسادت نیشگونم گرفت منم ابروهام رو بالا انداختم .
بابا : بعد از فرودگاه رفتیم ویلای عمو اینا .
زن عمو قورمه سبزی پخته بود و خیلی خوشمزه شده بود .
من : می خوام
بابا : به مریم جون گفتم درست کنه و یه چشمک جذاب زد .
خلاصه بعدش رفتیم بازار و مامانت حسابی از خجالتم در اومد و کلی خرید کرد .
مامان : حقته خواستی اونجوری نکنی تا منم اون روم رو نشونت ندم .
بابا : مال من که فقط شوخی بود وقتی خودم یه فرشته دارم بقیه اصلا دیده نمیشن .
مامان هم یه چشمک جذاب تحویل بابا داد
من : نظرتون چیه برین تو اتاقتون اینجا مجرد نشسته .
مامان دمپایی رو فرشیش رو پرت کرد که دقیقا خورد وسط سرم و با دست سرم رو گرفتم .
من : چرا می زنی حالا ؟
مامان : واسه اینکه حرف اضافه نزنی .
من : اه مامان ؟
مامان : یامان
من : ببخشید خوب
مامان : تکرار نش
۴۳.۷k
۰۸ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.