پارت

پارت ۱۷
هنوز خسته بودم انگار که ۱۰ روز بود نخوابیده بودم . به زور لای چشام رو باز کردم و بعد از عوض کردن لباس خواب عروسکیم با یه شلوار و پیراهن گشاد رفتم پایین .
خونه سوت و کور بود و هیچ خبری از بقیه نبود . همه جا رو دید زدم اما هیچ کس یافت نشد . اخم کردم و به داد قار و قور شکم بدبختم رسیدم و یه صبحونه مفصل نوش جان کردم . رفتم سر یخچال آب بخورم که یادداشت روش توجه ام رو جلب کرد .
مامان : ناهار خونه عموتینا دعوتیم خسته بودی بیدارت نکردیم خواستی بیای خودت بیا .
پوووف عجب گیری افتادیما چقدرم که من بین خونواده محبوبم از محبوبیت زیاد بدون من جایی نرفتن اصلا .
با اخم رفتم سمت مبل و لم دادم . تلویزیونم که هیچ برنامه به درد بخوری نداشت .
حال و حوصله گوشی هم نداشتم .
یهو با یادآوری لواشکایی که تو کمدم قایم کرده بودم یه جیغ زدم و با دو رفتم سمت اتاقم .
لواشکا رو از تو صندوقچه بیرون آوردم و با ذوق بهشون زل زدم یکی از لواشکای ترش و آبداااار ( اوووف دهنم آب افتاد ) ورداشتم و بعد از یه بوس و عذرخواهی بابت اینکه می خوام بخورمش شروع کردم به خوردن . با چشیدن طعمش دنیا رو بهم دادن . آروم و با ذوق می خوردم که وقتی به خودم اومدم لواشکام تموم شده بودن . گریم گرفته بود با بغض به لواشکایی که فقط جنازه شون باقی مونده بود خیره شدم .
اشک تو چشام جمع شد . جنازه رو جمع و جور کردم و رفتم پایین . از رو پله ها سر خوردم و رفتم پایین که با برخورد به یکی جیغ زدم .
من : جییییغ وااای جن .
دادشتم جیغ و داد می کردم که یکی جلوی دهنم رو گرفت .
با غیض نگاش کردم یه پسره ۲۳ یا ۲۴ ساله می خورد باشه .
دستش رو به معنی سکوت رو بینیش گذاشت . چشام و مظلوم کردم و سرمو تکون دادم . دستش رو ورداشت .
من : تو دیگه کی هستی ؟
پسره : من اومدم دوستم رو ببینم آدرس خونتون رو داد و بعد کلید رو آورد بالا و گفت کلیدم بهم داده .
من : اسم دوستون کیه ؟
پسره : آرش
من : شما دوست آرشید و بهش اشاره کردم .
سرشو تکون داد . خوب شد روسری سرم بود و لباسم خوب بودا .
من : آرش خونه نیست .
پسره : تو باید خواهرش باشی .‌
عاقل اندر سهیفانه نگاش کردم و گفتم : نه لابد دوست دخترشم . و متقابلا اخم کردم .
پسره : خوب میشه لطف کنید یه زنگ بزنید بهشون .
من : شما چطور دوستی هستی که شماری دوستت رو نداری ؟
پسره با اخم : شماره قدیمیش رو دارم خاموشه .
من : اوکی الان زنگ می زنم .
یه زنگ به آرش زدم که بعد از چنتا بوق گوشی رو برداشت .
آوار شدم سرش و تا می خورد فخشش دادم و بعد گفتم این پسره با کلید اینجا چیگار می کنی کدوم گوری هستی اصلا گمشو بیا .
آرش : آروم بابا چه خبره .
پسره دوستمه ایتالیا بوده الان برگشته یه ماه پیش بهش گفتم بیا خونمون و کلیدم بهش دادم که یه وقت خونه نبودیم خودش بیاد تو .
من : حالا هر چی گمشو بیا من و با یه پسر غریبه تو خونه تنها گذاشته .
آرش : نمی گفتی هم می اومدم دارم میام .
اخمی کردم و گوشی رو قطع کردم .
از بالای پله ها داد زدم : آرش تو راهه همونجا بمونید تا بیاد چیزی هم لازم داشتید تو آشپزخونه هست پیدا نکردید هم صبر کنید آرش بیاد بهتون بده .
و بعدم رفتم تو اتاقم .
در حال حرص خوردن بودم که در اتاقم باز شد .
آرش : وایسا باید باهات حرف بزنم .
من : راحتم بزن حرفتو .
آرش : این دوستم خیلی واسم عزیزه یه هفته هم می مونه اینجا مامانش اینا ایتالیان یه وقت اذیت نکنی ؟
من : چیییییی ؟
دیونه شدی یه هفته تو این خونه بمونه . من می رم پیش آیدا .
آرش : تو هیچ جا نمی ری و اینکه اون تو اتاق منه با تو کاری نداره فوقش سر میز ناهار یا شام ببینیش با مامانم هماهنگ کردم .
من : چرا نمی ره هتل ؟
آرش : نزاشتم بره .
اخمی کردم و آرش هم رفت پایین .
زنگ زدم به آیدا و ازش خواستم بیاد اونم با کلی منت قبول کرد و اومد .
من : این آرش خیلی خله اینجا رو با هتل هشتباه‌گرفته نمی گه یه دختر مجرد تو خونه اس ؟
آیدا : سرم رو خوردی بابا کاریه که شده حرص خوردنت واسه چیه تو سعی کن با موضوع ‌کنار بیای .
اخمی کردم : میشه تو هن بمونی اینجا من از تنهایی دق می کنم .
آیدا : مامان نمی زاره این پسره هم که هست دیگه عمرا بزاره .
من : خاله با من
آیدا سرشو تکون داد .
با کلی زور و ضرب خاله رو راضی کردم تا آیدا بمونه پیشم .
تو این یه هفته کلش رو بیرون بودیم چن بارم با این پسره سیاوش دوست آرش برخورد داشتم که همش موجب خنده عموم شد .
مثلا یه بار موقع آب خوردن داشتم از بطری آب می خوردم که سر و کلش پیدا شد منم به کارم ادامه دادم که یهو مامان سرم داد زد که از لیوان بخور منم کل آب رو روی بدنش خالی کرده بودم .
چنان با غضب نگام می کرد که می خواستم سرم رو تو دیوار بکوبم .
یه بار دیگه داشتم از پله ها سر می خوردم از اتا
دیدگاه ها (۱۴۲)

دنیای چشمات پارت ۱۸ من : جون من پسره رو سر کار گذاشتی و دعوت...

دریای چشمات پارت ۱۹مامان اینا بلاخره برگشتن و خونه رو منور ک...

پارت ۱۶ عصر رو با کمک مامان یه کیک توت فرنگی خوشمزه پختیم خی...

دختری که آرزو داشت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط