عشق درسایه سلطنت پارت2
.......مری
از سر و صدای زیاد چشمام رو باز کردم اخم غلیظی کردم و زیر لب غر زدم الهی لال بشین... الهی دست و پاتون بشکنه... چقدر شلوغ میکنین... اه..اه... با اعصابی داغون بلند شدم و در اتاق رو به شدت باز کردم
و داد زدم
مری: هیچ معلوم هست اینجا چه خبره؟
یکی از خدمتکارا با لباس بلند سفید که به پیش بند مشکی جلوی لباسش بسته شده بود جلوم تعظیمی کرد و گفت
خدمتکار: ما رو ببخشین بانوی من... کارها باید انجام بشن.... امروز روز مهمیه....
روز مهم.. روز مهم.. انقدر تو این چند روزه این دو تا کلمه رو شنیده بودم داشتم بالا میاوردم
همیشه هر چند وقت یک بار از این روزهای مهم داشتیم. نفسم رو پرصدا بیرون دادم و گفتم
مری:همچین دهنشون رو پر میکنن میگن روز مهم هرکی ندونه فک میکنه عروسی عمه شونه..
خدمتکارا ریز خندیدن
به اتاقم برگشتم و در رو کوبیدم
کمد لباسام رو باز کردم
به سختی بین انبوه لباسهایی که برام از کشورهای مختلف هر روزه هدیه میاوردن یکی رو انتخاب کردم و پوشیدم به لباس بلندم دستی کشیدم و جلوی اینه ایستادم
به خودم نگاه کردم.
یه دختر با موهای مشکی پر کلاغی 21ساله، قد نسبتا
متناسب و بلند به گفته مامان خیلی لاغر و...
و دختر پادشاه هنری پادشاه فرانسه...
دختر بزرگ و قانونی پادشاه که قرار بود بعد مر*گ پدر ملکه
بشه.. ملکه فرانسه...
من قرار بود ملکه بشم و همسر فعلا نداشته من میشد
پادشاه فرانسه
اسم دهن پر کنی بود. خیلی دهن پر کن جایگاهی اونقدر ارزشمند که هر روزه هزار تا خواستگار احمق و رنگارنگ از ممالک مختلف برای به دست آوردنم تو
سر و کله هم دیگه میزدن چیزی که حالم رو بهم میزد. تا جایی که میتونستم بلایی سر خواستگارا میآوردم تا دیگه هوس نکنن به خواستگاریم بیان واقعا بلاهای شرم آوری سر بعضی هاشون آورده بودم که تک تکشون پدر رو خیلی عصبی کرده بود و دوست داشت گردنم رو بزنه که هر دفعه مجبور شده بود برای جلوگیری از جنگ و بهم نخوردن روابط چیزی بهشون بده. هه میگن فلانی مرد ثروتمند و قدرتمنديه .. بهش جواب مثبت بده برو سراغ زندگیت
پس من چی؟ احساساتم؟
مادرم ملکه فرانسه میگه تنها چیزی که اهمیت داره ثروت
وقدرته.. حس چیه؟
یه سوال همیشه تو ذهنم بود که منو از همه اشراف زاده
ها و سلطنتیها متمایز میکرد و اون این بود.. من قدرت و
ثروت رو میخوام چیکار؟
ثروت داشته باشم... ملکه بشم... قدرت داشته باشم.. به همه جا حکم رانی کنم بعدش چی؟ اینا خوشحالم میکنه؟ اینا یعنی...خوشبختی؟
هه....پدرم از همسر رسمی و ملکه اش مادرم بود من رو داشت
و واز همسر دوم و غیر رسمیش به عبارتی معشو*قه اش
دایانااا.. یه پسر داشت برادر ناتني من جیهوپ.....
از سر و صدای زیاد چشمام رو باز کردم اخم غلیظی کردم و زیر لب غر زدم الهی لال بشین... الهی دست و پاتون بشکنه... چقدر شلوغ میکنین... اه..اه... با اعصابی داغون بلند شدم و در اتاق رو به شدت باز کردم
و داد زدم
مری: هیچ معلوم هست اینجا چه خبره؟
یکی از خدمتکارا با لباس بلند سفید که به پیش بند مشکی جلوی لباسش بسته شده بود جلوم تعظیمی کرد و گفت
خدمتکار: ما رو ببخشین بانوی من... کارها باید انجام بشن.... امروز روز مهمیه....
روز مهم.. روز مهم.. انقدر تو این چند روزه این دو تا کلمه رو شنیده بودم داشتم بالا میاوردم
همیشه هر چند وقت یک بار از این روزهای مهم داشتیم. نفسم رو پرصدا بیرون دادم و گفتم
مری:همچین دهنشون رو پر میکنن میگن روز مهم هرکی ندونه فک میکنه عروسی عمه شونه..
خدمتکارا ریز خندیدن
به اتاقم برگشتم و در رو کوبیدم
کمد لباسام رو باز کردم
به سختی بین انبوه لباسهایی که برام از کشورهای مختلف هر روزه هدیه میاوردن یکی رو انتخاب کردم و پوشیدم به لباس بلندم دستی کشیدم و جلوی اینه ایستادم
به خودم نگاه کردم.
یه دختر با موهای مشکی پر کلاغی 21ساله، قد نسبتا
متناسب و بلند به گفته مامان خیلی لاغر و...
و دختر پادشاه هنری پادشاه فرانسه...
دختر بزرگ و قانونی پادشاه که قرار بود بعد مر*گ پدر ملکه
بشه.. ملکه فرانسه...
من قرار بود ملکه بشم و همسر فعلا نداشته من میشد
پادشاه فرانسه
اسم دهن پر کنی بود. خیلی دهن پر کن جایگاهی اونقدر ارزشمند که هر روزه هزار تا خواستگار احمق و رنگارنگ از ممالک مختلف برای به دست آوردنم تو
سر و کله هم دیگه میزدن چیزی که حالم رو بهم میزد. تا جایی که میتونستم بلایی سر خواستگارا میآوردم تا دیگه هوس نکنن به خواستگاریم بیان واقعا بلاهای شرم آوری سر بعضی هاشون آورده بودم که تک تکشون پدر رو خیلی عصبی کرده بود و دوست داشت گردنم رو بزنه که هر دفعه مجبور شده بود برای جلوگیری از جنگ و بهم نخوردن روابط چیزی بهشون بده. هه میگن فلانی مرد ثروتمند و قدرتمنديه .. بهش جواب مثبت بده برو سراغ زندگیت
پس من چی؟ احساساتم؟
مادرم ملکه فرانسه میگه تنها چیزی که اهمیت داره ثروت
وقدرته.. حس چیه؟
یه سوال همیشه تو ذهنم بود که منو از همه اشراف زاده
ها و سلطنتیها متمایز میکرد و اون این بود.. من قدرت و
ثروت رو میخوام چیکار؟
ثروت داشته باشم... ملکه بشم... قدرت داشته باشم.. به همه جا حکم رانی کنم بعدش چی؟ اینا خوشحالم میکنه؟ اینا یعنی...خوشبختی؟
هه....پدرم از همسر رسمی و ملکه اش مادرم بود من رو داشت
و واز همسر دوم و غیر رسمیش به عبارتی معشو*قه اش
دایانااا.. یه پسر داشت برادر ناتني من جیهوپ.....
۲۷.۶k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.