غریبی بودم و گمکرده راهی


غریبی بودم و گم‌کرده راهی

مرا با خود به هر سویی کشاندند

شنیدم بارها از رهگذاران

که زیر لب مرا «دیوانه» خواندند...


دیدگاه ها (۰)

نوروز منی توبا جان نو خریده به دیدارت می دومشکوفه هایِ تواَم...

‌بعد از تو باز عاشقی و باز...آه نه!این داستان به نام تو، این...

گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر گفتم آری، خود نمی‌دانی که ز...

دل به دستت داده‌ام ، مشکل که برگردانیمچند وقتی میشود ، دور ا...

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفتدر من غزلی درد کشید و سرِ ز...

کار هر روزم شده بود...تمام ساعت فروشی های شهر را بارها و بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط