گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر

گفت در چشمان من غرق تماشایی چقدر
گفتم آری، خود نمی‌دانی که زیبایی چقدر!

در میان دوستداران تا غریبم دید گفت:
دوره‌گرد آشنا! دور و بر مایی چقدر!

ای دل عاشق که پای انتظارش سوختی
هیچکس در انتظارت نیست، تنهایی چقدر

عاشقی از داغ غیرت مرد و با خونش نوشت
دل نمی‌بندی ولی محبوب دلهایی چقدر

آتش دوری مرا سوزاند، ای روز وصال
بیش از این طاقت ندارم، دیر می‌آیی چقدر...

دیدگاه ها (۰)

‌بعد از تو باز عاشقی و باز...آه نه!این داستان به نام تو، این...

‌غریبی بودم و گم‌کرده راهیمرا با خود به هر سویی کشاندندشنیدم...

‌‌ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻔﺲ ﮐﻪ ﺑﻤﻴﺮﻡ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢﺑﺪﺍﻥ ﺍﻣﻴﺪ ﺩﻫﻢ ﺟﺎﻥ ﮐﻪ ﺧﺎ...

‌یک شب به رغم صبح به زندان من بتابتا من به رغم شمع سر و جان ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط