تصور نبودنت در من نمیگنجد

تصور نبودنت ،در من نمیگنجد...
من بی تو ، فلات خشکی را می مانم ، که
در رویاهایش ،متصور جنگلی
سبز و بارنی ست...

 کوچ میکنم از فکر نبودن تو، به
دنیای تازه ای که در آن، حضور سرشارت
زدوده گرد و غبار تنهایی را ، از
چهره ی مضطر پیاده روهای شهر...

در من ،مردی زندگی میکند،که
میخرد نازهای زنانه ی تورا
به قیمتی گزاف ،از خزانه ی دلش...
و قاب میگیرد تصویری از
چشمهای خمارت به وقت دلتنگی...

بانو...
پیاده روهای دلم ،سالهاست
در حسرت عبورتان نشسته اند...
کمی با ما راه بیا...


#احمد_سلیمی
"A77"



#دلنوشته_های_کوچه_پشتی
#تنهایی

https://telegram.me/joinchat/BYIBETypQYYlvvnrZeAdZA
دیدگاه ها (۵)

گفت: خوش به حالتگفتم: چراگفت: عقل نداری راحتی خندیدیمنگاش کر...

دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارمگلِ مریم وسطِ بال و پرت بگذ...

Ahmad Salimi:بی خوابی امان نمیدهد که...همش می آید و جای خالی...

پر از شمیم بهشت است منبرت آقا, به برکت نفحات معطرت آقا... ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط