ℙ𝕒𝕣𝕥 ۱۰
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۱۰
توی پارک روی یه صندلی نشسته بودم و برای اینکه خوابم نبره سرمو تکون میدادم....
+لعنت بهش!....خوابم میاد...
تازه ساعت چهار بود و دو سه ساعت دیگه باید توی خیابونا میموند تا مدرسه باز بشه!
دیگه نتونست تحمل کنه و روی نیمکت پارک دراز کشید و خودشو جمع کرد....
چند ساعتی خوابید و با خوردن نور خورشید به چشمش بیدار شد....به سمت مدرسه حرکت کرد...
دوباره سرشو روی میز گذاشت و خوابش برد.....
معلم که از همه چیز خبر داشت با دیدنش خندید و بیدارش نکرد....زنگ های دیگه هم گذشتن ولی دختر همچنان خسته به نظر میرسید!....
_هی......کارتن خواب.....بیدارشو...مدرسه تموم شده
آروم چشماشو باز کرد و پلک زد.....یکم که تونست بهتر ببینه خودشو عقب کشید و پاش خورد به میز....
+آخ.....
_اروم باش....منم....بلندشو..باید بری
+و...ولی کجا برم؟
_اممم....نمیدونم....فقط میدونم الان درو قفل میکنن و تو همینجا میمونی
+میشه به کسی نگی اینجام؟
_چیزی تو سرت خورده؟چند ساعت دیگه هوا تاریک میشه و چیزی نمیبینی....کلید اصلی برق توی دفتره و درش قفله!اگرم از تاریکی دق نکنی از گشنگی میمیری!....
+.........راست میگی.......چیکار کنم؟
_من راهشو دیشب بهت گفتم....الآنم باید برم....
دختر مچ دست معلمش رو گرفت و مانع رفتنش شد...
_چیه؟
+باشه....پیشنهادت قبوله!
_پیشنهادم؟
+اره دیگه....مگه نگفتی یه روز باهات هم خونه بشم!؟
_اها اون!....خب هنوز سر حرفم هستم ولی شرطمون فقط یه روز بود..
+میدونم....کجا زندگی میکنی؟
_قرار نیست تا خونمو با تاکسی بیای که؟....درسته؟
+خب.....
_بلند شو....
توی پارک روی یه صندلی نشسته بودم و برای اینکه خوابم نبره سرمو تکون میدادم....
+لعنت بهش!....خوابم میاد...
تازه ساعت چهار بود و دو سه ساعت دیگه باید توی خیابونا میموند تا مدرسه باز بشه!
دیگه نتونست تحمل کنه و روی نیمکت پارک دراز کشید و خودشو جمع کرد....
چند ساعتی خوابید و با خوردن نور خورشید به چشمش بیدار شد....به سمت مدرسه حرکت کرد...
دوباره سرشو روی میز گذاشت و خوابش برد.....
معلم که از همه چیز خبر داشت با دیدنش خندید و بیدارش نکرد....زنگ های دیگه هم گذشتن ولی دختر همچنان خسته به نظر میرسید!....
_هی......کارتن خواب.....بیدارشو...مدرسه تموم شده
آروم چشماشو باز کرد و پلک زد.....یکم که تونست بهتر ببینه خودشو عقب کشید و پاش خورد به میز....
+آخ.....
_اروم باش....منم....بلندشو..باید بری
+و...ولی کجا برم؟
_اممم....نمیدونم....فقط میدونم الان درو قفل میکنن و تو همینجا میمونی
+میشه به کسی نگی اینجام؟
_چیزی تو سرت خورده؟چند ساعت دیگه هوا تاریک میشه و چیزی نمیبینی....کلید اصلی برق توی دفتره و درش قفله!اگرم از تاریکی دق نکنی از گشنگی میمیری!....
+.........راست میگی.......چیکار کنم؟
_من راهشو دیشب بهت گفتم....الآنم باید برم....
دختر مچ دست معلمش رو گرفت و مانع رفتنش شد...
_چیه؟
+باشه....پیشنهادت قبوله!
_پیشنهادم؟
+اره دیگه....مگه نگفتی یه روز باهات هم خونه بشم!؟
_اها اون!....خب هنوز سر حرفم هستم ولی شرطمون فقط یه روز بود..
+میدونم....کجا زندگی میکنی؟
_قرار نیست تا خونمو با تاکسی بیای که؟....درسته؟
+خب.....
_بلند شو....
۴.۳k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.