رویای جوانی
#رویای #جوانی
#پارت-۷
دیدم داشت ادا در می آورد و زد زیر خنده .
خیلی اعصبانی شدم و دیگه به حرفش گوش ندادم .
دوباره شروع کرد داد زدن . منم گفتم داره ادا در میاره و خواستم برم که شنیدم .
+ جیمین . جیمین . خواهش میکنم . الکی نمیگم . لطفا . ای دارم میوفتم .
برگشتم و دیدم همون قلدرا که اون روز باهاشون دعوا کردم با تهیونگ وایسادن لبه ی پرتگاه و یونگی هم با دستش لبه رو گرفته بود تا نیوفته .
- به به . سلام جیمین جون . خیلی وقته همو ندیدیم . بیخیال تو که نمی خوای نجاتش بدی . اون کلی با تو بد رفتاری کرده . نگو که می خوای نجاتش بدی ؟
چشم های یونگی رو نگاه کردم که پر از ترس و ناامیدی بود .
+ درسته اون کلی با من بد بوده ....
یونگی ناامید شده بود و سرش رو گرفت پایین و چشماشو بست .
+ ولی دلیل نمیشه دوسش نداشته باشم و نجاتش ندم .
یونگی سرش رو اورد بالا و متعجب منو نگاه کرد .
منم رفتم و همه ی اون قلدرا حتی تهیونگ رو پرت کردم پایین از لبه ی پرتگاه و یونگی رو کشیدم بالا .
به محض اینکه اومدم حرف بزنم جلو ی دهنمو گرفت و بغلم کرد .
+ متاسفم و ممنونم بابت همه چیز .
همدیگه رو بغل کردیم و خواستیم بریم که دیدم یکی لبه ی پرتگاهه و نیوفتاده پایین .
رفتم تا بندازمش پایین ولی دیدم تهیونگه .
- عه جیمین . زودباش دستمو بگیر الان میوفتم . بدو دیگه چرا وایسادی نگام میکنی ؟
+ دستتو بگیرم ؟ مگه وقتایی که من کمک می خواستم تو کمکم می کردی ؟
- الان وقت این حرفا نیست .
یه تیکه از سنگا افتاد و یکی از دستاش ول شد . اون یکی دستشم انگار صدمه دیده بود چون قرمز شده بود یعنی حالت کبود بود .
- هی هی . خواهش میکنم . التماست میکنم . نه . نه .
رفتم از لبه ی پرتگاه کنار .
( از زبان تهیونگ )
واقعا نمی خواستم بمیرم . اونا مجبورم کرده بودن این کارو بکنم . نه . نه .نمی خواستم اینجوری تموم شه .
دوتا دستام ول شد و داشتم پرت می شدم یه دفعه ...
( از زبان جیمین )
تهیونگ دوستم بود . البته یه زمانی . نمیتونستم ولش کنم . دودل بودم . یه دفعه یونگی دستش رو گذاشت رو شونم و گفت : هر کاری که دلت میگه رو انجام بده .
تهیونگ داشت میوفتاد که دستش رو گرفتم و گفتم : اون یکی دستتم بده .
با کمک یونگی تهیونگ رو تجات دادیم . نگامون نمی کرد انگار به خاطر کارش خجالت کشیده بود . آخه با پا زده بود رو دست یونگی و اونم دستش زخمی شده بود و درد می کرد .
گفتم : یونگی بریم .
- صبر کن !
+ چیه ؟
- پس چرا دوستت نمیره ؟
+ اون از اولشم خونه ی من میموند . نه پول داره که بره هتل و نه خونه داره .
- بعد می خوای ولش کنی بری بی معرفت ؟
یونگی راست می گفت هر چی نباشه تهیونگ دوستم بود رفتم پیشش و گفتم :
( جیمین ) شب کجا می خوابی ؟
(تهیونگ ) هیچ جا تو پارک شایدم همین جا بمونم .
( یونگی ) من یه هتل سراغ دارم بیا بریم اونجا .
( تهیونگ ) نه لازم نیست من پول ندارم .
( یونگی ) اونش با من 😏
( از زبان آروئام )
( آروئام ) چی یکی دیگه به گروهمون اضافه شده ؟ هوراااااا
( جین ) فقط بگو داری شوخی میکنی ؟
( تهیونگ ) ام من میرم مشکلی نیست .
( جین ) آره برو خوشحال شدیم از دیدنت .
( آروئام ) نه خیر بمون . تو اتاق منم بمون ...
#نامجون
#جین
#شوگا
#جیهوپ
#جیمین
#تهیونگ
#جونگکوک
#بی_تی_اس
#بنگتن
#رمان_بی_تی_اس
#آر_ام
#یونگی
#هوسوک
#وی
#کوکی
#پارت-۷
دیدم داشت ادا در می آورد و زد زیر خنده .
خیلی اعصبانی شدم و دیگه به حرفش گوش ندادم .
دوباره شروع کرد داد زدن . منم گفتم داره ادا در میاره و خواستم برم که شنیدم .
+ جیمین . جیمین . خواهش میکنم . الکی نمیگم . لطفا . ای دارم میوفتم .
برگشتم و دیدم همون قلدرا که اون روز باهاشون دعوا کردم با تهیونگ وایسادن لبه ی پرتگاه و یونگی هم با دستش لبه رو گرفته بود تا نیوفته .
- به به . سلام جیمین جون . خیلی وقته همو ندیدیم . بیخیال تو که نمی خوای نجاتش بدی . اون کلی با تو بد رفتاری کرده . نگو که می خوای نجاتش بدی ؟
چشم های یونگی رو نگاه کردم که پر از ترس و ناامیدی بود .
+ درسته اون کلی با من بد بوده ....
یونگی ناامید شده بود و سرش رو گرفت پایین و چشماشو بست .
+ ولی دلیل نمیشه دوسش نداشته باشم و نجاتش ندم .
یونگی سرش رو اورد بالا و متعجب منو نگاه کرد .
منم رفتم و همه ی اون قلدرا حتی تهیونگ رو پرت کردم پایین از لبه ی پرتگاه و یونگی رو کشیدم بالا .
به محض اینکه اومدم حرف بزنم جلو ی دهنمو گرفت و بغلم کرد .
+ متاسفم و ممنونم بابت همه چیز .
همدیگه رو بغل کردیم و خواستیم بریم که دیدم یکی لبه ی پرتگاهه و نیوفتاده پایین .
رفتم تا بندازمش پایین ولی دیدم تهیونگه .
- عه جیمین . زودباش دستمو بگیر الان میوفتم . بدو دیگه چرا وایسادی نگام میکنی ؟
+ دستتو بگیرم ؟ مگه وقتایی که من کمک می خواستم تو کمکم می کردی ؟
- الان وقت این حرفا نیست .
یه تیکه از سنگا افتاد و یکی از دستاش ول شد . اون یکی دستشم انگار صدمه دیده بود چون قرمز شده بود یعنی حالت کبود بود .
- هی هی . خواهش میکنم . التماست میکنم . نه . نه .
رفتم از لبه ی پرتگاه کنار .
( از زبان تهیونگ )
واقعا نمی خواستم بمیرم . اونا مجبورم کرده بودن این کارو بکنم . نه . نه .نمی خواستم اینجوری تموم شه .
دوتا دستام ول شد و داشتم پرت می شدم یه دفعه ...
( از زبان جیمین )
تهیونگ دوستم بود . البته یه زمانی . نمیتونستم ولش کنم . دودل بودم . یه دفعه یونگی دستش رو گذاشت رو شونم و گفت : هر کاری که دلت میگه رو انجام بده .
تهیونگ داشت میوفتاد که دستش رو گرفتم و گفتم : اون یکی دستتم بده .
با کمک یونگی تهیونگ رو تجات دادیم . نگامون نمی کرد انگار به خاطر کارش خجالت کشیده بود . آخه با پا زده بود رو دست یونگی و اونم دستش زخمی شده بود و درد می کرد .
گفتم : یونگی بریم .
- صبر کن !
+ چیه ؟
- پس چرا دوستت نمیره ؟
+ اون از اولشم خونه ی من میموند . نه پول داره که بره هتل و نه خونه داره .
- بعد می خوای ولش کنی بری بی معرفت ؟
یونگی راست می گفت هر چی نباشه تهیونگ دوستم بود رفتم پیشش و گفتم :
( جیمین ) شب کجا می خوابی ؟
(تهیونگ ) هیچ جا تو پارک شایدم همین جا بمونم .
( یونگی ) من یه هتل سراغ دارم بیا بریم اونجا .
( تهیونگ ) نه لازم نیست من پول ندارم .
( یونگی ) اونش با من 😏
( از زبان آروئام )
( آروئام ) چی یکی دیگه به گروهمون اضافه شده ؟ هوراااااا
( جین ) فقط بگو داری شوخی میکنی ؟
( تهیونگ ) ام من میرم مشکلی نیست .
( جین ) آره برو خوشحال شدیم از دیدنت .
( آروئام ) نه خیر بمون . تو اتاق منم بمون ...
#نامجون
#جین
#شوگا
#جیهوپ
#جیمین
#تهیونگ
#جونگکوک
#بی_تی_اس
#بنگتن
#رمان_بی_تی_اس
#آر_ام
#یونگی
#هوسوک
#وی
#کوکی
- ۱۱.۱k
- ۰۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط