پارت۱۱
با کلی بدبختی خودمو رسوندم بیرون و رفتم دنبال یه در که از اونجا برم بیرون. به حیاط رسیده بودم که دیدم دونفر اونجان سمتم اومدن که منم شروع کردم به فرارکردن.چشمتون روز بد نبینه!.خواستم برم سمت در ورودی که یه سگ بولداگ اومدم سمتم و منم که از ترس نزدیک بود خودمو خیس کنم افتادم روی زمین و یه جیغ بنفش کشیدم.داشت میومد سمتم که یکی از اون دونفر قلادشو گرفت و برد توی لونه اش .اون یکی هم منو از روی زمین بلند. کرد ،رو کولش گذاشت(انگار گونی سیب زمینی ام😐)و گوشیش رو در اورد و شماره کسی رو گرفت.
-سلام قربان...این دختر داشت فرار میکرد که گرفتمش...نه سگتون جلوش رو گرفت...حالا چیکارش کنم...مطمعنید؟...یکم زیاده روی نیست؟...چشم قربان.
با تموم شدن حرفش گفتم:چه بلایی میخوای سرم بیاری؟.خجالت نمیکشی منه به این بزرگی رو روی کولت گذاشتی؟مگه گونی سیب زمینی ام؟
چیزی نمیگفت و به سمت جای نا معلومی میرفت.
ادامه دادم:با توام.میگم داری منو کدوم جهنمی میبری؟اون رئیس دیوونت بهت چی گفت؟
بعد کلی جیغ جیغ کردنم گفت:فقط میتونم بگم که گور خودتو کندی.
یه لحظه ترس به جونم رخنه کرد.
-سلام قربان...این دختر داشت فرار میکرد که گرفتمش...نه سگتون جلوش رو گرفت...حالا چیکارش کنم...مطمعنید؟...یکم زیاده روی نیست؟...چشم قربان.
با تموم شدن حرفش گفتم:چه بلایی میخوای سرم بیاری؟.خجالت نمیکشی منه به این بزرگی رو روی کولت گذاشتی؟مگه گونی سیب زمینی ام؟
چیزی نمیگفت و به سمت جای نا معلومی میرفت.
ادامه دادم:با توام.میگم داری منو کدوم جهنمی میبری؟اون رئیس دیوونت بهت چی گفت؟
بعد کلی جیغ جیغ کردنم گفت:فقط میتونم بگم که گور خودتو کندی.
یه لحظه ترس به جونم رخنه کرد.
- ۷۵۶
- ۱۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط