نودل من پارت شش
نودل من پارت شش
به خونه که رسیدم رفتم یه گوشه و چمباته زدم باورم نمیشه اولین بوسم به دست معلمم بود.
سعی کردم بهش فکر نکنم واسه همین رفتم و از تو یخچال یکم شیر داغ کردم و با عسل و نشستم پای تلویزیون و خوردم،فردا دلم نمیخواست برم مدرسه بهر حال امتحان هم نداشتم پس رفتم رو تخت دراز شیدم و به سقف زل زدم.
چند دقیقه بعد خواهرم مثل گاو درو باز کرد و اومد تو.
من:هی مگه صد بار نگفتم در بزن شاید درحال لباس عوض کردن باشم اونموقع فکر نکنم با چیزای جالبی رو به رو شی.
جونتا:حالا که نشده شارژرت رو بده.
من:مگه خودت شارژر نداری؟از مال خودت استفاده کن.
جونتا:شارژرم خراب شده حالا هم چیزی نمیشه که یکم بده من استفاده کنم زود بهت میدم.
من:نمیدم.
جونتا:داداشی میدونستی چشات خیلی خوشگله.
من:اینجوری نکن خر نمیشم.
جونتا:حالا یه شارژر چیزی نمیشه که.
اومد کنارم نشست و صورتش رو به حالت مظلومی درآورد.
جونتا:لطفا این دیگه دفعه آخره.
من:خیلی خب بردار ولی این دفعه آخره.
جونتا:آخ جون.
لپمو بوسید و گفت:ممنون داداش گلم.
و سریع شارژر رو ورداشت و از اتاق زد بیرون ولی قبل اینکه درو ببنده گفت:راستی یادم رفت بهت بگم مامان و بابا امشب نمیان گفتن کاری براشون پیش اومده.
من:مثل همیشه اصلا اگه میومدن تعجب میکردم.
جونتا:اینجوری نگو اونا دارن کار میکنن تا تو بتونی بخوری وگرنه مجبور که نیسن.
من: خیل خب برو بیرون دیگه.
جونتا رفت بیرون ولی درو نبست.
من:خوب درو ببند.
محل نگذاشت و رفت،با بی حوصلگی رفتم و درو بستم کلا امروز روز بدی بود از همون اول که با مدیر رو به رو شدم باید میفهمیدم ولی خب دیگه شده امروزم مجبوریم از بیرون غذا سفارش بدیم آخرین باری که غذای خونگی خوردم رو یادم نیس این جونتا هم بجز نودل چیزی بلد نیس چقدر من خوشبختم
ادامه دارد••••
میخوای ادامشو ببینی؟! خب بیا پیجــم👀❤
به خونه که رسیدم رفتم یه گوشه و چمباته زدم باورم نمیشه اولین بوسم به دست معلمم بود.
سعی کردم بهش فکر نکنم واسه همین رفتم و از تو یخچال یکم شیر داغ کردم و با عسل و نشستم پای تلویزیون و خوردم،فردا دلم نمیخواست برم مدرسه بهر حال امتحان هم نداشتم پس رفتم رو تخت دراز شیدم و به سقف زل زدم.
چند دقیقه بعد خواهرم مثل گاو درو باز کرد و اومد تو.
من:هی مگه صد بار نگفتم در بزن شاید درحال لباس عوض کردن باشم اونموقع فکر نکنم با چیزای جالبی رو به رو شی.
جونتا:حالا که نشده شارژرت رو بده.
من:مگه خودت شارژر نداری؟از مال خودت استفاده کن.
جونتا:شارژرم خراب شده حالا هم چیزی نمیشه که یکم بده من استفاده کنم زود بهت میدم.
من:نمیدم.
جونتا:داداشی میدونستی چشات خیلی خوشگله.
من:اینجوری نکن خر نمیشم.
جونتا:حالا یه شارژر چیزی نمیشه که.
اومد کنارم نشست و صورتش رو به حالت مظلومی درآورد.
جونتا:لطفا این دیگه دفعه آخره.
من:خیلی خب بردار ولی این دفعه آخره.
جونتا:آخ جون.
لپمو بوسید و گفت:ممنون داداش گلم.
و سریع شارژر رو ورداشت و از اتاق زد بیرون ولی قبل اینکه درو ببنده گفت:راستی یادم رفت بهت بگم مامان و بابا امشب نمیان گفتن کاری براشون پیش اومده.
من:مثل همیشه اصلا اگه میومدن تعجب میکردم.
جونتا:اینجوری نگو اونا دارن کار میکنن تا تو بتونی بخوری وگرنه مجبور که نیسن.
من: خیل خب برو بیرون دیگه.
جونتا رفت بیرون ولی درو نبست.
من:خوب درو ببند.
محل نگذاشت و رفت،با بی حوصلگی رفتم و درو بستم کلا امروز روز بدی بود از همون اول که با مدیر رو به رو شدم باید میفهمیدم ولی خب دیگه شده امروزم مجبوریم از بیرون غذا سفارش بدیم آخرین باری که غذای خونگی خوردم رو یادم نیس این جونتا هم بجز نودل چیزی بلد نیس چقدر من خوشبختم
ادامه دارد••••
میخوای ادامشو ببینی؟! خب بیا پیجــم👀❤
۱.۳k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.