Devil or Angel⁴¹
Devil or Angel⁴¹
ا/ت: ببخشید
سریع از اونجا رفتم بیرون
کوک: صبر کن
ا/ت: تو اینجا چیکار میکنی
کوک: اومده بودم با خواهرم میشناسیش که فک کنم جانگمی یا تو این یه هفته فراموشمون کردی
ا/ت: من چرا اومدم بیرون الان نوبتم میدن به یه نفر دیگه از سرراهم برو کنار
دستمو گرفت
کوک: اگه این بچه ماله من نیست برو ولی اگه
نزاشتم حرفشو کامل بزنه یکی زدم تو گوشش
ا/ت: دست شما درد نکنه من اینجور شناختی
نشستم هنونجا گریه کردم
ا/ت: من حدود یک ساله که داریم باهم زندگی میکنیم میای به من میگی که من رفتم به یه نفر دیگه
اومد بغلم کرد
کوک: ببخشید یه لحظه نمیدونستم چی بگم
ا/ت: خسته نشدی که بهم اینقدر تهمت زدی
کوک: چرا زودتر نگفتی بهم
ا/ت: گفتم مگه قبول کردی؟
کوک: کی؟
ا/ت: بهت گفتم بیا بچه دار شیم قبول نکردی
کوک: من نمیدونستم که اونموقع تو
ا/ت: میدونی چیه؟
کوک: چیه؟
ا/ت: فک کن من امروز ندیدی برو
کوک: یعنی چی من نمیزارم کاری با بچم بکنی؟
ا/ت: بچت؟ تو که تا نیم ساعت پیش نمیدونستی بچه داری
کوک: خب که چی؟ الان فهمیدم هرچی این بچه ی منم هست
ا/ت: ولی من نمیخوامش
کوک: نمیتونی کاری کنی من اجازه نمیدم خودت که میدونی باباش کیه
ا/ت: ببین قبول کن من این بچه رو نمیخوام ولی تو بچه دوست داری پس خودت برو با یونا بچه دار شو اینجوری خیلی خوبه
کوک: ا/ت من خودتو بچه میخوام نه بچه رو به جز تو
ا/ت: بیا اینجا امبولانس اومد
منشی: اقای جئون خواهرتون
کوک: چیشده؟
ا/ت: جانگمی
منشی: بیهوش هستند سریع زنگ زدیم امبولانس
کوک: بیا ا/ت بیا باهم برین دنبال امبولانس
به حرفش اهمیت ندادم و رفتم تو امبولانس نشستم
یک ساعت بعد
همگی منتظر جانگمی بودیم اتاق عمل بود
سویون: زندایی
ا/ت: جانم
سویون: یعنی داداشیم داره بدنیا میاد؟
ا/ت: اره عزیزم
پ.ک: چرا تموم نمیشه
ا/ت: پدر جان اروم باشید الانه که تموم بشه
م.ک: لیون کجاست؟
کوک: خونه مامانشه
ا/ت: تازه سویون بهش زنگ زد گفت تو راه داره برمیگرده
یونا: سویون جون عزیزم ناراحت نباشیا مامانی خوب میشه
سویون: مگه من بچم باهام ایتجوری رفتار میکنی
سویون پرید تو بغلم
ا/ت: ایی زندایی یواش تر
کوک: بیا سوهیون بیا تو بغل خودم
سویون: نمیخوام من اول مامان و بابام و خیلی دوست دارم بعد زندایی رو بعد دادشیمو لیلی دیگه کسیو دوست ندارم
کوک: دستت درد نکنه ماهم دیوار
سویون: من ازهمه بیشتر از تو متنفرم
#فیک
#سناریو
ا/ت: ببخشید
سریع از اونجا رفتم بیرون
کوک: صبر کن
ا/ت: تو اینجا چیکار میکنی
کوک: اومده بودم با خواهرم میشناسیش که فک کنم جانگمی یا تو این یه هفته فراموشمون کردی
ا/ت: من چرا اومدم بیرون الان نوبتم میدن به یه نفر دیگه از سرراهم برو کنار
دستمو گرفت
کوک: اگه این بچه ماله من نیست برو ولی اگه
نزاشتم حرفشو کامل بزنه یکی زدم تو گوشش
ا/ت: دست شما درد نکنه من اینجور شناختی
نشستم هنونجا گریه کردم
ا/ت: من حدود یک ساله که داریم باهم زندگی میکنیم میای به من میگی که من رفتم به یه نفر دیگه
اومد بغلم کرد
کوک: ببخشید یه لحظه نمیدونستم چی بگم
ا/ت: خسته نشدی که بهم اینقدر تهمت زدی
کوک: چرا زودتر نگفتی بهم
ا/ت: گفتم مگه قبول کردی؟
کوک: کی؟
ا/ت: بهت گفتم بیا بچه دار شیم قبول نکردی
کوک: من نمیدونستم که اونموقع تو
ا/ت: میدونی چیه؟
کوک: چیه؟
ا/ت: فک کن من امروز ندیدی برو
کوک: یعنی چی من نمیزارم کاری با بچم بکنی؟
ا/ت: بچت؟ تو که تا نیم ساعت پیش نمیدونستی بچه داری
کوک: خب که چی؟ الان فهمیدم هرچی این بچه ی منم هست
ا/ت: ولی من نمیخوامش
کوک: نمیتونی کاری کنی من اجازه نمیدم خودت که میدونی باباش کیه
ا/ت: ببین قبول کن من این بچه رو نمیخوام ولی تو بچه دوست داری پس خودت برو با یونا بچه دار شو اینجوری خیلی خوبه
کوک: ا/ت من خودتو بچه میخوام نه بچه رو به جز تو
ا/ت: بیا اینجا امبولانس اومد
منشی: اقای جئون خواهرتون
کوک: چیشده؟
ا/ت: جانگمی
منشی: بیهوش هستند سریع زنگ زدیم امبولانس
کوک: بیا ا/ت بیا باهم برین دنبال امبولانس
به حرفش اهمیت ندادم و رفتم تو امبولانس نشستم
یک ساعت بعد
همگی منتظر جانگمی بودیم اتاق عمل بود
سویون: زندایی
ا/ت: جانم
سویون: یعنی داداشیم داره بدنیا میاد؟
ا/ت: اره عزیزم
پ.ک: چرا تموم نمیشه
ا/ت: پدر جان اروم باشید الانه که تموم بشه
م.ک: لیون کجاست؟
کوک: خونه مامانشه
ا/ت: تازه سویون بهش زنگ زد گفت تو راه داره برمیگرده
یونا: سویون جون عزیزم ناراحت نباشیا مامانی خوب میشه
سویون: مگه من بچم باهام ایتجوری رفتار میکنی
سویون پرید تو بغلم
ا/ت: ایی زندایی یواش تر
کوک: بیا سوهیون بیا تو بغل خودم
سویون: نمیخوام من اول مامان و بابام و خیلی دوست دارم بعد زندایی رو بعد دادشیمو لیلی دیگه کسیو دوست ندارم
کوک: دستت درد نکنه ماهم دیوار
سویون: من ازهمه بیشتر از تو متنفرم
#فیک
#سناریو
۵۰.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.