مترسکی این روزها

مترسکی این روزها
در حیاط خانه ام
با آغوش باز
تنهایی ام را بغل می کند
چشم ندارد که زیبایی ام را ببیند
یا زبانی که بگوید "دوستت دارم"
خانه ام مزرعه ای ست
با کلاغی که به جای کبوتر
نامه می آورد
و مترسکی که ترسناک نیست
وقتی لباس جا مانده ات را
بر تنش می کنم
از این غمگین تر نمی شود
که در هر خانه شاید
مترسکی باشد
که روزی چیزی درون سینه اش
زندگی را به طور مساوی
میان رگ ها
تقسیم می کرد .




#الینا_نریمان
دیدگاه ها (۳)

آمدی در خواب من دیشب چه کاری داشتیای عجب از این طرفها هم گذا...

تصور کن که ما هر دو، همان عشاق مشهوریمبگی مجنون! بگویم جان! ...

توی فکرم دوستت دارم دهانم را باز می کنم که بگویمکلمات سرریز ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط