واژه در تاب و تب گیسوی تو سردرگم است

وا‍ژه در تاب و تب گیسوی تو سردرگم است 
خاطراتی دارم اما توی بغض آلبوم است 
بعداز اینجا جای تبعید من ِشاعر کجاست 
بوسه بر لبهای تو جرمش گناه گندم است 
زلف وا کردی ندانستی کجی زلف تو 
با قمر وقتی قرین باشد شبیه کژدم است 
بعداز عمری آمدم ،حالا بیا من را ببین 
استخوان بی پلاکم روی دوش مردم است 
من دلی مجروح و مفقود الاثر دارم که حال 
بیست و نه سال است در اروند چشمانت گم است 
خسته ام ، بی ترمزم مثل بسیجی های جنگ 
فتح آغوشت بگو در کربلای چندم است
دیدگاه ها (۲)

با من بیا شعری بخوان ای عشق من فصل سرد بی کسی هستممن اوج سرم...

شتر و رو پیدا کن پیدا کردی خبرم کن

سال‌ها گوشه‌ی چشم تو بلاتکلیفمیا بفرما نظری یا بگذارم بروم

به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها راکه تسکین می‌دهد چشمت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط