با دلِ دیوانه ام گاهی مدارا میکنی
با دلِ دیوانهام گاهی مدارا میکنی
گوشه چشمی به من داری و حاشا میکنی
ماهی ِ افتاده بر خا کم ، کنار پای تو
هرچه در خون میتپم، تنها تماشا میکنی
چشم از زیبایی خود برنمیداری، ولی
ِ دستِکم آیینه ها را نیز زیبا میکنی
عشق میجویی اگر، چون دیگران ترکم مکن
در چنین ویرانه هایی گنج پیدا میکنی
من به میل خود به پایت سر نهادم، جان بخواه
جان به قربانت! چرا این پا و آن پا میکنی ...؟!
گوشه چشمی به من داری و حاشا میکنی
ماهی ِ افتاده بر خا کم ، کنار پای تو
هرچه در خون میتپم، تنها تماشا میکنی
چشم از زیبایی خود برنمیداری، ولی
ِ دستِکم آیینه ها را نیز زیبا میکنی
عشق میجویی اگر، چون دیگران ترکم مکن
در چنین ویرانه هایی گنج پیدا میکنی
من به میل خود به پایت سر نهادم، جان بخواه
جان به قربانت! چرا این پا و آن پا میکنی ...؟!
۵.۲k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲