می خندم اما قلب من دردی نهان دارد
می خندم اما قلب من دردی نهان دارد
آخر بدون تو چه لذت این جهان دارد؟!
اینجا بجز غم همدمی دیگر کنارم نیست
هر گوشه ی این خانه از تو صد نشان دارد
احوال چشمانم کمی بارانی و ابریست
این روزهایم باز بغضی بی امان دارد
وقتی که دلتنگم نفس بالا نمی آید
مانند کوهی خفته که آتش فشان دارد
رفتی و می پرسم از این تقدیر بی فرجام
آخر چرا اینگونه با من سر گران دارد؟!
آخر بدون تو چه لذت این جهان دارد؟!
اینجا بجز غم همدمی دیگر کنارم نیست
هر گوشه ی این خانه از تو صد نشان دارد
احوال چشمانم کمی بارانی و ابریست
این روزهایم باز بغضی بی امان دارد
وقتی که دلتنگم نفس بالا نمی آید
مانند کوهی خفته که آتش فشان دارد
رفتی و می پرسم از این تقدیر بی فرجام
آخر چرا اینگونه با من سر گران دارد؟!
۴.۴k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲