خانواده سیاه پارت
خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۱۷ )
تو مزرعه :
املی : چرا اینجا .... انگار مال صدساله پیشه ...
آنا : خیلی هم ... کثیفه
الین : اهوم 🤢
الی : من اینجا رو دوست ندارم ... 😑 بانی هم همینطور 😶
املی : مشکلی نیست ... تمیزش میکنیم 😅
که یکی در زد ... 💀
الی : کمک 😵 و رفت پشت آنا 🫥
الین : ک ... کیه 🫢
ـــــــ : سلام همسایهههههههه 😃
( یه خانوم با موهای صورتی 🩷 و یه پسر کوچولو که موهاش شبیه املی بود ... و پشت سرش یه آقا )
املی : ب .... م.... بابا ❗ مامان ❗
خانوم : چی ؟
آنا : جان ....... شما .....
الین : .......
الی سریع رفت سمت مرد و بغلش کرد و گریه کرد 🥲
روکی : نه به این زودی .... و تفنگ برداشت و زد تو قلب املی 🫀😃
خانوم : هاااااا 😨
آنا : نههههههه ! چیکار کردی 💔
الین : واااااااااااااااااااااااااااااااای نه 🫢
الی : 😨😨😨💔
ادامه دارد 🩷
تو مزرعه :
املی : چرا اینجا .... انگار مال صدساله پیشه ...
آنا : خیلی هم ... کثیفه
الین : اهوم 🤢
الی : من اینجا رو دوست ندارم ... 😑 بانی هم همینطور 😶
املی : مشکلی نیست ... تمیزش میکنیم 😅
که یکی در زد ... 💀
الی : کمک 😵 و رفت پشت آنا 🫥
الین : ک ... کیه 🫢
ـــــــ : سلام همسایهههههههه 😃
( یه خانوم با موهای صورتی 🩷 و یه پسر کوچولو که موهاش شبیه املی بود ... و پشت سرش یه آقا )
املی : ب .... م.... بابا ❗ مامان ❗
خانوم : چی ؟
آنا : جان ....... شما .....
الین : .......
الی سریع رفت سمت مرد و بغلش کرد و گریه کرد 🥲
روکی : نه به این زودی .... و تفنگ برداشت و زد تو قلب املی 🫀😃
خانوم : هاااااا 😨
آنا : نههههههه ! چیکار کردی 💔
الین : واااااااااااااااااااااااااااااااای نه 🫢
الی : 😨😨😨💔
ادامه دارد 🩷
- ۳.۵k
- ۲۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط