خانواده سیاه پارت
خانواده سیاه 🖤 ( پارت ۱۶ )
روکی : چطوری ... رییس .... چی !
آنا : یکی بی خانمان شده ... 😌
روکی لبخند کوچیکی زد و گفت : اوه 😏 نه راستش من سال ها سعی کردم بکشمش 🥱 به هرحال ممنون 😏 حالا من املی رو میبرم یه جای امن ...
الین : دیگه دیره ... 😌
و با موتور فرار کردن ... 🎀
املی خیلی سریع میرفت 😶
آنا : آبجی ... میوفتم ... یواش 😐
الین : تا جایی که میتونم خودم رو سفت گرفتم 🗿
روکی : هر جایی بری پیداتون میکنم 😤 هعی ! صدام رو نشنید 🥹
( خانه )
املی در حال جمع کردن همه وسایل در یک چمدان !
املی : اون خونمون رو میدونه❗
الی : من میترسم ...
بانی هم تو بغلش بود ❗
الین : با ... باشه ! بریم
آنا : زود باشید جمع کنید ... 😣
و خونه رو خالی کردیم رفتیم یه خونه خیلی دور که مثل مزرعه بود و اونجا بغلش یک کلبه کوچیک بود ...
ادامه دارد 🩷
روکی : چطوری ... رییس .... چی !
آنا : یکی بی خانمان شده ... 😌
روکی لبخند کوچیکی زد و گفت : اوه 😏 نه راستش من سال ها سعی کردم بکشمش 🥱 به هرحال ممنون 😏 حالا من املی رو میبرم یه جای امن ...
الین : دیگه دیره ... 😌
و با موتور فرار کردن ... 🎀
املی خیلی سریع میرفت 😶
آنا : آبجی ... میوفتم ... یواش 😐
الین : تا جایی که میتونم خودم رو سفت گرفتم 🗿
روکی : هر جایی بری پیداتون میکنم 😤 هعی ! صدام رو نشنید 🥹
( خانه )
املی در حال جمع کردن همه وسایل در یک چمدان !
املی : اون خونمون رو میدونه❗
الی : من میترسم ...
بانی هم تو بغلش بود ❗
الین : با ... باشه ! بریم
آنا : زود باشید جمع کنید ... 😣
و خونه رو خالی کردیم رفتیم یه خونه خیلی دور که مثل مزرعه بود و اونجا بغلش یک کلبه کوچیک بود ...
ادامه دارد 🩷
- ۳.۵k
- ۱۴ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط