پارت دو
پارت دو
به خودم احتمال دادم شاید رفته یکم تنقلات بخره. یکم خیالم راحت شد.
یادم افتاد کادو را هنوز باز نکردم کادو را از میز ناهار خوری برداشتم رفتم روی مبل نشستم. کادو را باز کردم دلم میخواست با کادوش تاشب گریه کنم خیلی خوشگل بود جعبه را گذاشتم بغلم داشتم گردنبند را میبستم که دستم خورد به جعبه و جبعه افتاد روی زمین گردنبند را که بستم جعبه را از روی زمین برداشتم چشمم به یه برگه روی زمین افتاد شد.
افتاد برگه را برداشتم بازش کردم:
اول از همه بهت بگم گریه نکن باشه؟
جی آه من نمخواستم تورا ترک کنم ولی مجبور شدم. متاسفم من دیگه اون یونگی اوپایی که میشناسی نیستم و نخواهم بود. دنبالم نگرد سعی کن بیخیالم شی.
من از این به بعد قراره زندگیه کثیفی داشته باشم پر از خون و خون ریزی قطعا فهمیدی منظورم چیه. نه؟
خیلی خیلی دوست دارم بدون همیشه به یادت دارم و اینکه زندگیت را به خاطر من نابود نکن.
متاسفم و اینکه دوست دارم
(یونگی)
جی آه: حس کردم زندگی را ازم گرفتن مثل بارون اشک از چشمام میومد نمیتونستم باورش کنم حتما داشته شوخی میکرده اره این یه شوخیه
تا شب چشم بهم نذاشتم منتظر صدای در بودم ولی انگار واقعا رفته بود...
پایان فلش بک
جی آه: سر درد امونم نمیداد تصمیم گرفتم پاشم برم یکم توی خیابون ها
یه تیشرت سفید بوشیدم و روش یه مانتو ی چهار راه باشلوار سفید و کمربند قهوه ای پوشیدم و رفتم بیرون
حدود نیم ساعتی بود که توی کوچه پس کوچه های سئول قدم میزدم سردردم یه کم آروم شده بود میخواستم بر گردم خونه وارد یه کوچه پس کوچه شدم سردردم نمیذاشت تمرکز کنم خیلی تاریک بود تا دیدم کوچه آشنا نیست میخواستم بر گردم که دیدم یه مردی با یه استایل مشکی با ماسک و کلاه پشت سرمه خیلی ترسیدم تصمیم گرفتم به راهم ادامه بدم قدم هام سریع تر شده بود یه کوچه سمت راستم بود میخواستم برم توش که فورا یه ون جلو راهم سبز شد از ترس خشکم زد یه نفر از پشت با یه میله ی فلزی زد پشت کمرم اخرین چیزی که حس کردم درد خیلی شدیدی بود و دیگه هیچی حس نکردم...
به خودم احتمال دادم شاید رفته یکم تنقلات بخره. یکم خیالم راحت شد.
یادم افتاد کادو را هنوز باز نکردم کادو را از میز ناهار خوری برداشتم رفتم روی مبل نشستم. کادو را باز کردم دلم میخواست با کادوش تاشب گریه کنم خیلی خوشگل بود جعبه را گذاشتم بغلم داشتم گردنبند را میبستم که دستم خورد به جعبه و جبعه افتاد روی زمین گردنبند را که بستم جعبه را از روی زمین برداشتم چشمم به یه برگه روی زمین افتاد شد.
افتاد برگه را برداشتم بازش کردم:
اول از همه بهت بگم گریه نکن باشه؟
جی آه من نمخواستم تورا ترک کنم ولی مجبور شدم. متاسفم من دیگه اون یونگی اوپایی که میشناسی نیستم و نخواهم بود. دنبالم نگرد سعی کن بیخیالم شی.
من از این به بعد قراره زندگیه کثیفی داشته باشم پر از خون و خون ریزی قطعا فهمیدی منظورم چیه. نه؟
خیلی خیلی دوست دارم بدون همیشه به یادت دارم و اینکه زندگیت را به خاطر من نابود نکن.
متاسفم و اینکه دوست دارم
(یونگی)
جی آه: حس کردم زندگی را ازم گرفتن مثل بارون اشک از چشمام میومد نمیتونستم باورش کنم حتما داشته شوخی میکرده اره این یه شوخیه
تا شب چشم بهم نذاشتم منتظر صدای در بودم ولی انگار واقعا رفته بود...
پایان فلش بک
جی آه: سر درد امونم نمیداد تصمیم گرفتم پاشم برم یکم توی خیابون ها
یه تیشرت سفید بوشیدم و روش یه مانتو ی چهار راه باشلوار سفید و کمربند قهوه ای پوشیدم و رفتم بیرون
حدود نیم ساعتی بود که توی کوچه پس کوچه های سئول قدم میزدم سردردم یه کم آروم شده بود میخواستم بر گردم خونه وارد یه کوچه پس کوچه شدم سردردم نمیذاشت تمرکز کنم خیلی تاریک بود تا دیدم کوچه آشنا نیست میخواستم بر گردم که دیدم یه مردی با یه استایل مشکی با ماسک و کلاه پشت سرمه خیلی ترسیدم تصمیم گرفتم به راهم ادامه بدم قدم هام سریع تر شده بود یه کوچه سمت راستم بود میخواستم برم توش که فورا یه ون جلو راهم سبز شد از ترس خشکم زد یه نفر از پشت با یه میله ی فلزی زد پشت کمرم اخرین چیزی که حس کردم درد خیلی شدیدی بود و دیگه هیچی حس نکردم...
۵.۳k
۳۰ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.