چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part³²
روبه روی تهیونگ نشسته بود.
وای خدایا..چرا حالا داشت متوجه شباهت عجیب خودش و تهیونگ میشد؟
تنها تفاوت گنده شون دستاشون بود! برای چند لحظه از دیدن دستای کوچولوی خودش خجالت کشید.
ته: جیمینی..نمیخوای چیزی بگی؟
به خودش اومد و لبخندی زد.
من: اممم..یه چند تا سوال ریز ازت میپرسم هیونگ..میتونی جواب بدی؟ولی لطفااا لطفاااا ازم نپرس چرا اینارو دارم میگم..باشه؟
اه..این چه درخواست مزخرفی بود که کرد؟ انتظار داشت تهیونگم بیاد با مهربونی بگه: چشم عزیزمم هرچی تو بگییی؟
ته: نه! از لحنت متوجه شدم که قراره سوال شخصی بپرسی..راستش خوشم نمیاد.
از زل زدن دست برداشت.خدایاا..چرا هیونگش انقد خوشگل بود؟
لبخندی زد و گفت: بیانه..متاسفم وقتت رو گرفتم..من..دیگه میرم.
کمی خم شد و احترام گذاشت.
ته: آیگوووو..چرا ناراحت میشی جیمینی؟
و بعد دستش و گرفت و نشوندش روی صندلی.
ته: اینارو ولش کن..فرداشب تولد سولهیه، جونگکوک یه سوپرایز بزرگ واسش داره. فردا قراره همه رو به بهونه خرید بفرسته بازار، تو هم باید بیای. وایی..نمیدونم چی واسش بگیرمم!
مثل اینکه هیونگش دوست نداشت راجب گذشته اش چیزی بگه..با اومدن اسم سولهی، کل تنش یخ کرد. حرفای چند دقیقه پیش، توی ذهنش پخش شدن.
برای اینکه ته شک نکنه لبخند کمرنگی زد و سر تکون داد.
اروم از اتاق تهیونگ بیرون اومد.
در حالی که فکرش یه جای دیگه بود، کاملا یکدفعه ایی هوس گوجه سبز کرد!
اهی کشید. اخه توی این فصل پاییز گوجه سبز از کجاش میورد؟
روی نیمکت توی راهرو نشست و به در و دیوار خیره شد. تمام این خونه پر بود از مجسمه و تابلو های هنری. پوزخندی زد.
اصلا به این خانواده مافیا نمیخورد که از احساسات و عواطف بویی برده باشن.
به حرفای تهیونگ فکر کرد. جونگکوک میخواست سولهی رو سوپرایز کنه؟ احساس حسادت میکرد!
موهای صورتیش از ریشه مشکی شده بودن. دوست داشت رنگشون کنه اما نمیدونست چه رنگی..
بله! درست حدس زدید! اون داشت به هر چیزی فکر میکرد جز گوجه سبز! چون اون پسر کوچولو حالا که به خواسته اش بی اهمیتی شده بود، داشت لگد میپروند تا جیمین واسش یه کاری کنه!
ادامه در کامنت اول👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part³²
روبه روی تهیونگ نشسته بود.
وای خدایا..چرا حالا داشت متوجه شباهت عجیب خودش و تهیونگ میشد؟
تنها تفاوت گنده شون دستاشون بود! برای چند لحظه از دیدن دستای کوچولوی خودش خجالت کشید.
ته: جیمینی..نمیخوای چیزی بگی؟
به خودش اومد و لبخندی زد.
من: اممم..یه چند تا سوال ریز ازت میپرسم هیونگ..میتونی جواب بدی؟ولی لطفااا لطفاااا ازم نپرس چرا اینارو دارم میگم..باشه؟
اه..این چه درخواست مزخرفی بود که کرد؟ انتظار داشت تهیونگم بیاد با مهربونی بگه: چشم عزیزمم هرچی تو بگییی؟
ته: نه! از لحنت متوجه شدم که قراره سوال شخصی بپرسی..راستش خوشم نمیاد.
از زل زدن دست برداشت.خدایاا..چرا هیونگش انقد خوشگل بود؟
لبخندی زد و گفت: بیانه..متاسفم وقتت رو گرفتم..من..دیگه میرم.
کمی خم شد و احترام گذاشت.
ته: آیگوووو..چرا ناراحت میشی جیمینی؟
و بعد دستش و گرفت و نشوندش روی صندلی.
ته: اینارو ولش کن..فرداشب تولد سولهیه، جونگکوک یه سوپرایز بزرگ واسش داره. فردا قراره همه رو به بهونه خرید بفرسته بازار، تو هم باید بیای. وایی..نمیدونم چی واسش بگیرمم!
مثل اینکه هیونگش دوست نداشت راجب گذشته اش چیزی بگه..با اومدن اسم سولهی، کل تنش یخ کرد. حرفای چند دقیقه پیش، توی ذهنش پخش شدن.
برای اینکه ته شک نکنه لبخند کمرنگی زد و سر تکون داد.
اروم از اتاق تهیونگ بیرون اومد.
در حالی که فکرش یه جای دیگه بود، کاملا یکدفعه ایی هوس گوجه سبز کرد!
اهی کشید. اخه توی این فصل پاییز گوجه سبز از کجاش میورد؟
روی نیمکت توی راهرو نشست و به در و دیوار خیره شد. تمام این خونه پر بود از مجسمه و تابلو های هنری. پوزخندی زد.
اصلا به این خانواده مافیا نمیخورد که از احساسات و عواطف بویی برده باشن.
به حرفای تهیونگ فکر کرد. جونگکوک میخواست سولهی رو سوپرایز کنه؟ احساس حسادت میکرد!
موهای صورتیش از ریشه مشکی شده بودن. دوست داشت رنگشون کنه اما نمیدونست چه رنگی..
بله! درست حدس زدید! اون داشت به هر چیزی فکر میکرد جز گوجه سبز! چون اون پسر کوچولو حالا که به خواسته اش بی اهمیتی شده بود، داشت لگد میپروند تا جیمین واسش یه کاری کنه!
ادامه در کامنت اول👇🏻
۵.۸k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.