𝓟𝓪𝓻𝓽 53 🥺🤍🖇️
𝓟𝓪𝓻𝓽 53 🥺🤍🖇️
میاد به دیدنم منم به دیدنش میرم ولی اصلا تو صورتم نگاه نمیکنه باید مجبورش کنم تا بتونم صورتشو ببینم خیلی پشیمونه اینو میشه از رفتاراش فهمید پلینو که انداختن زندان یه بار به دیدنش رفتم اون اصلا از کارش پشیمون نبود حتی گفت اگه بازم برگرده به عقب همین کارو میکنه
*فلش بک به 3 روز پیش که جانگکوک رفت ملاقات پلین تو زندان*
جانگکوک ویو
رفتم داخل راهنماییم کردن که کجا برم چند تا شیشه بود با صندلی که جلوشون بود نشستم رو یکیشون و منتظرش موندم تا اینکه اومد و نشست رو صندلی اون طرف شیشه
پلین : پس بلاخره تونستم ببینمت
جانگکوک : متاسفانه
پلین : شنیدم یه کثافت از دنیا کم شده به لطف من
جانگکوک : نیومدم اینجا که چرت و پرتای تورو بشنوم تو یه روانی هستی میفهمی روانی ای
پلین : الان باید ناراحت بشم؟
جانگکوک : نمیدونم هر کاری میخوای بکن برام اصلا مهم نیست
پلین : آره دیگه میتونم راحت باشم چون دیگه تو خوابت میتونی ببینیش
جانگکوک : اینجا هم ولم نمیکنی نه؟ از جونش چی میخواستی چرا این کارو باهاش کردی؟ اون چه گناهی داشت؟
پلین : گناهش بودن با تو بود منم نبودم یکی دیگه میکشتش
جانگکوک : اینطوری وجدانتو آروم میکنی؟ با گفتن اینکه اگه تو نبودی یکی دیگه کارشو تموم میکرد ؟
پلین : این واقعیته
جانگکوک : همه مثل تو نیستن اینو هیچ وقت یادت نره
بلند شدم داد میزد ولی من بهش توجه نمیکردم
پلین : اون هیچی نبود( با داد ) فقط یه اضافی بود
رفتم بیرون از اونجا
*پایان فلش بک*
.............
جانگکوک ویو
به ساعت نگاه کردم ساعت 4:30 بود بلاخره وقتش شده بود کتمو برداشتم و رفتم سمت ماشین سوار شدمو از شرکت رفتم سمت خونه شانس بد من ترافیک بود خیلی ترافیک سنگینی بود نمیتونستم کاری کنم فقط منتظر موندم
...........
بلاخره رسیدم به خونه به ساعت مچیم نگاه کردم 6 بود خیلی دیر کردم سریع رفتم سمت اتاقم و لباسامو عوض کردم هوا خیلی سرد بود الان اگه بخوام بازم با ماشین برم بازم ترافیکه و دیر میرسم برای همین پیاده رفتم سمت همونجا هوا تاریک شده بود چون زمستون بود زود هوا تاریک میشد چون دیر شده بود باید میونبر میزدم برای همین از کوچه پس کوچه ها میرفتم یه لحظه احساس کردم صدای پا میاد پشت سرم برگشتم و نگاه کردن کسی نبود حتما خیالاتی شدم به راهم ادامه دادم تا برسم به اونجا
وقتی رسیدم رفتم سمتش هنوز گلایی که دفعه قبل اورده بودم بودن نشستم کنارش
جانگکوک : سلام ا/ت خیلی دلم برات تنگ شده بود
........
ا/ت ویو
مکس : خودش بود
ا/ت : کجا رفت؟
مکس : ....
ا/ت : مکس گفتم کجا رفت؟
مکس : رفت قبرستون یه قبر برات درست کردن اونجا رفت
ا/ت : بازم ؟
مکس : تو میدونستی؟
ا/ت : آره اون شب که مست کرده بودی همه چیزو بهم گفتی
*فلش بک به همون موقعی که ا/ت تو آتیش گیرافتاد*
ا/ت ویو
بدن درد شدیدی داشتم کیلید خیلی ازم دور بود دستامم بسته بود اما چاره ای نداشتم رو زمین خوابیدم پامو دراز کردم سمت کیلید نمیرسید یکم دیگه یه صدایی میومد انگار ثانیه شمار بود امیدوارم اونی که فکر میکنم نباشه نه بیشتر تلاش کردم تا بهش برسم وقتی رسیدم بهش کشیدمش سمت خودم با دهن برداشتم و داخل قفل دستام کردم نمیتونستم بچرخونمش با بدبختی چرخوندمش و باز شد نمیتونستم از در برم بیرون اونجا آتیش گرفته بود یه در اونجا بود
میاد به دیدنم منم به دیدنش میرم ولی اصلا تو صورتم نگاه نمیکنه باید مجبورش کنم تا بتونم صورتشو ببینم خیلی پشیمونه اینو میشه از رفتاراش فهمید پلینو که انداختن زندان یه بار به دیدنش رفتم اون اصلا از کارش پشیمون نبود حتی گفت اگه بازم برگرده به عقب همین کارو میکنه
*فلش بک به 3 روز پیش که جانگکوک رفت ملاقات پلین تو زندان*
جانگکوک ویو
رفتم داخل راهنماییم کردن که کجا برم چند تا شیشه بود با صندلی که جلوشون بود نشستم رو یکیشون و منتظرش موندم تا اینکه اومد و نشست رو صندلی اون طرف شیشه
پلین : پس بلاخره تونستم ببینمت
جانگکوک : متاسفانه
پلین : شنیدم یه کثافت از دنیا کم شده به لطف من
جانگکوک : نیومدم اینجا که چرت و پرتای تورو بشنوم تو یه روانی هستی میفهمی روانی ای
پلین : الان باید ناراحت بشم؟
جانگکوک : نمیدونم هر کاری میخوای بکن برام اصلا مهم نیست
پلین : آره دیگه میتونم راحت باشم چون دیگه تو خوابت میتونی ببینیش
جانگکوک : اینجا هم ولم نمیکنی نه؟ از جونش چی میخواستی چرا این کارو باهاش کردی؟ اون چه گناهی داشت؟
پلین : گناهش بودن با تو بود منم نبودم یکی دیگه میکشتش
جانگکوک : اینطوری وجدانتو آروم میکنی؟ با گفتن اینکه اگه تو نبودی یکی دیگه کارشو تموم میکرد ؟
پلین : این واقعیته
جانگکوک : همه مثل تو نیستن اینو هیچ وقت یادت نره
بلند شدم داد میزد ولی من بهش توجه نمیکردم
پلین : اون هیچی نبود( با داد ) فقط یه اضافی بود
رفتم بیرون از اونجا
*پایان فلش بک*
.............
جانگکوک ویو
به ساعت نگاه کردم ساعت 4:30 بود بلاخره وقتش شده بود کتمو برداشتم و رفتم سمت ماشین سوار شدمو از شرکت رفتم سمت خونه شانس بد من ترافیک بود خیلی ترافیک سنگینی بود نمیتونستم کاری کنم فقط منتظر موندم
...........
بلاخره رسیدم به خونه به ساعت مچیم نگاه کردم 6 بود خیلی دیر کردم سریع رفتم سمت اتاقم و لباسامو عوض کردم هوا خیلی سرد بود الان اگه بخوام بازم با ماشین برم بازم ترافیکه و دیر میرسم برای همین پیاده رفتم سمت همونجا هوا تاریک شده بود چون زمستون بود زود هوا تاریک میشد چون دیر شده بود باید میونبر میزدم برای همین از کوچه پس کوچه ها میرفتم یه لحظه احساس کردم صدای پا میاد پشت سرم برگشتم و نگاه کردن کسی نبود حتما خیالاتی شدم به راهم ادامه دادم تا برسم به اونجا
وقتی رسیدم رفتم سمتش هنوز گلایی که دفعه قبل اورده بودم بودن نشستم کنارش
جانگکوک : سلام ا/ت خیلی دلم برات تنگ شده بود
........
ا/ت ویو
مکس : خودش بود
ا/ت : کجا رفت؟
مکس : ....
ا/ت : مکس گفتم کجا رفت؟
مکس : رفت قبرستون یه قبر برات درست کردن اونجا رفت
ا/ت : بازم ؟
مکس : تو میدونستی؟
ا/ت : آره اون شب که مست کرده بودی همه چیزو بهم گفتی
*فلش بک به همون موقعی که ا/ت تو آتیش گیرافتاد*
ا/ت ویو
بدن درد شدیدی داشتم کیلید خیلی ازم دور بود دستامم بسته بود اما چاره ای نداشتم رو زمین خوابیدم پامو دراز کردم سمت کیلید نمیرسید یکم دیگه یه صدایی میومد انگار ثانیه شمار بود امیدوارم اونی که فکر میکنم نباشه نه بیشتر تلاش کردم تا بهش برسم وقتی رسیدم بهش کشیدمش سمت خودم با دهن برداشتم و داخل قفل دستام کردم نمیتونستم بچرخونمش با بدبختی چرخوندمش و باز شد نمیتونستم از در برم بیرون اونجا آتیش گرفته بود یه در اونجا بود
۷۸.۶k
۰۹ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.