𝓟𝓪𝓻𝓽 16 ☕🪶
𝓟𝓪𝓻𝓽 16 ☕🪶
از زبان راوی :
تهیونگ سرشو به معنی باشه تکون داد و ا/تو بغل کرد و به همون اتاق بردش گزاشتش رو تخت این اتاقی بود که برای این جور مریضا طراحی شده بود تجهیزات بیمارستانو داشت
تهیونگ : خوب میشه مگه نه؟
دکتر : لطفا برو بیرون
تهیونگ : نه نمیرم
دکتر : بخاطر خودشم که شده برو بیرون ( با داد )
وضع ا/ت خیلی وخیم بود دکتر هول کرده بود دست و پاهاشو گم کرده بود تهیونگم به حرف دکتر گوش داد و رفت بیرون و درو بست نشست پشت در و بخاطر اینکه اشکاش خودشونو نشون ندن دستشو جلوی صورتش گرفت
تهیونگ : میکشمت میکشمت آریان
بلند شدم و رفتم سمت در ورودی و محکم در زدم
تهیونگ : بیا اینجا کثافت( با داد )
تهیونگ : اگه جرعت داری تنها بیا تا بهت نشون بدم( با داد )
محکم تر در زدم
تهیونگ : بلاخره پیدات میکنم و به حسابت...میرسم( با داد )
اشکام بی اختیار روی گونم میریختن
همونجا نشستم هیچ کس صدای منو نمیشنید
............
1 ساعت گذشته ولی از هیچ کس خبری نبود دکتر نیومده بیرون هیچ کس نیومده
یهو در باز شد نگاه کردم خود کثافتش بود خواستم برم سمتش که نگهباناش نزاشتن بهش نزدیک بشم
تهیونگ : ولم کنید( با داد ) به حسابت میرسم آریان
بهم پوزخند زد و رفت طرف اتاق ا/ت
تهیونگ : نرو اونجا( با داد ) با تو بودم( با داد )
سعی کردم خودمو از دست این دوتا آزاد کنم ولی نمیزاشتن رفت داخل و درو بست
تهیونگ : ولم کنید( با داد )
تونستم خودمو آزاد کنم سریع دوییدم سمت اتاق درو باز کردم و رفتم داخل به ا/ت نگاه کردم بدنش باند پیچی شده بود بهش سِرُم وصل کرده بودن و دستگاهی که ضربانشو نشون میداد توی اتاق بود
آریان : چیشد ترسیدی؟ نکنه دیگه دوسش نداری؟
تهیونگ : اگه بلایی سرش بیاد.. میکشمت
آریان : اوه خیلی ترسیدم
تهیونگ : بترس بایدم بترسی چون من هیچی حالیم نیست
رفتم پیش ا/ت نشستم بهش نگاه کردم چشماش بسته بود بیهوش بود گونشو بوسیدم
آریان : عشقتو بردار میخوایم از اینجا بریم البته اگه میخوای میتونی بزاری اینجا باشه تو با ما بیای
تهیونگ : یعنی میتونم بزارم اینجا بمونه دیگه باهاش کاری ندارید؟
آریان : مگه میشه اگه تو اینجا بزاریش ما هم میکشیمش تصمیم با خودته البته میتونی از دستش راحت
نزاشتم حرفش تموم بشه
تهیونگ : حتی فکرشم نکن
آریان : باشه آروم باش خب پس بیارش اگه خسته میشی میتونی بزاری نگهبان بیارتش
نگهبان اومد جلو
تهیونگ : بهش دست نزن خودم میارمش
نجاتت میدم ا/ت هردو مونو از اینجا بیرون میبرم
بغلش کردم و رفتم سمت در
آریان : دنبالم بیا
رفتش منم دنبالش رفتم
از انبار رفت بیرون هوای تازه همه ی فضارو گرفته بود یه نفس عمیق کشیدم هوای تمیزو وارد ریه هام کردم و دنبالش راه افتادم سوار ماشین شد نگهبان اومد کنارم اون ماشین رفت و یه ماشین دیگه اومد
نگهبان : شما پشت میشینید زود باش
معلوم نیست چشه نشستم صندلی عقب ا/تو خوابوندم و سرشو گزاشتم رو پام خوب میشه چیزیش نمیشه اون قویه
ماشینو راه انداختن میدیدم که کجاییم میخواستم جاده رو یاد بگیرم که نگهبانی که جلوم نشسته بود گفت وایسه راننده وایساد و پیاده شد در سمت منو باز کرد و سرمو برگردوند جوری که پشتم بهش باشه و چشمامو بست وقتی گره آخره زد درو بست و رفت سر جاش نشست هیچی نمیدیدم دست ا/تو گرفته بودم دستش یخ بود محکم تر دستاشو گرفتم تا گرم بشه
نگهبان : دست به اون پارچه نمیزنی اگرنه هردو تونو اینجا میکشم
تهیونگ : باشه
..............
خیلی گذشته یعنی هنوز نرسیدیم؟ ماشینو همیچین نگه داشت داشتم پرت میشدم تو شیشه
نگهبان : این چه وضع رانندگی کردنه مثل آدم رانندگی کن ( با داد )
راننده : باشه
صدای در ماشین اومد حتما پیاده شده
در سمت من باز شد سرمای شدیدی اومد داخل گره ی پارچه ی دور چشمامو باز کرد نگاش کردم
نگهبان : بلند شو بیا
خواستم ا/تو بردارم که دستمو گرفت
نگهبان : فقط تو بیا
تهیونگ : نه اگه اون نیاد منم نمیام
نگهبان : مجبوری بیای
یکی دیگشونم اومد دستمو گرفتن و بزور بردنم
تهیونگ : ا/تتت ولم کنید
بردن داخل یه خونه و رفتن سمت یه اتاق
از زبان راوی :
تهیونگ سرشو به معنی باشه تکون داد و ا/تو بغل کرد و به همون اتاق بردش گزاشتش رو تخت این اتاقی بود که برای این جور مریضا طراحی شده بود تجهیزات بیمارستانو داشت
تهیونگ : خوب میشه مگه نه؟
دکتر : لطفا برو بیرون
تهیونگ : نه نمیرم
دکتر : بخاطر خودشم که شده برو بیرون ( با داد )
وضع ا/ت خیلی وخیم بود دکتر هول کرده بود دست و پاهاشو گم کرده بود تهیونگم به حرف دکتر گوش داد و رفت بیرون و درو بست نشست پشت در و بخاطر اینکه اشکاش خودشونو نشون ندن دستشو جلوی صورتش گرفت
تهیونگ : میکشمت میکشمت آریان
بلند شدم و رفتم سمت در ورودی و محکم در زدم
تهیونگ : بیا اینجا کثافت( با داد )
تهیونگ : اگه جرعت داری تنها بیا تا بهت نشون بدم( با داد )
محکم تر در زدم
تهیونگ : بلاخره پیدات میکنم و به حسابت...میرسم( با داد )
اشکام بی اختیار روی گونم میریختن
همونجا نشستم هیچ کس صدای منو نمیشنید
............
1 ساعت گذشته ولی از هیچ کس خبری نبود دکتر نیومده بیرون هیچ کس نیومده
یهو در باز شد نگاه کردم خود کثافتش بود خواستم برم سمتش که نگهباناش نزاشتن بهش نزدیک بشم
تهیونگ : ولم کنید( با داد ) به حسابت میرسم آریان
بهم پوزخند زد و رفت طرف اتاق ا/ت
تهیونگ : نرو اونجا( با داد ) با تو بودم( با داد )
سعی کردم خودمو از دست این دوتا آزاد کنم ولی نمیزاشتن رفت داخل و درو بست
تهیونگ : ولم کنید( با داد )
تونستم خودمو آزاد کنم سریع دوییدم سمت اتاق درو باز کردم و رفتم داخل به ا/ت نگاه کردم بدنش باند پیچی شده بود بهش سِرُم وصل کرده بودن و دستگاهی که ضربانشو نشون میداد توی اتاق بود
آریان : چیشد ترسیدی؟ نکنه دیگه دوسش نداری؟
تهیونگ : اگه بلایی سرش بیاد.. میکشمت
آریان : اوه خیلی ترسیدم
تهیونگ : بترس بایدم بترسی چون من هیچی حالیم نیست
رفتم پیش ا/ت نشستم بهش نگاه کردم چشماش بسته بود بیهوش بود گونشو بوسیدم
آریان : عشقتو بردار میخوایم از اینجا بریم البته اگه میخوای میتونی بزاری اینجا باشه تو با ما بیای
تهیونگ : یعنی میتونم بزارم اینجا بمونه دیگه باهاش کاری ندارید؟
آریان : مگه میشه اگه تو اینجا بزاریش ما هم میکشیمش تصمیم با خودته البته میتونی از دستش راحت
نزاشتم حرفش تموم بشه
تهیونگ : حتی فکرشم نکن
آریان : باشه آروم باش خب پس بیارش اگه خسته میشی میتونی بزاری نگهبان بیارتش
نگهبان اومد جلو
تهیونگ : بهش دست نزن خودم میارمش
نجاتت میدم ا/ت هردو مونو از اینجا بیرون میبرم
بغلش کردم و رفتم سمت در
آریان : دنبالم بیا
رفتش منم دنبالش رفتم
از انبار رفت بیرون هوای تازه همه ی فضارو گرفته بود یه نفس عمیق کشیدم هوای تمیزو وارد ریه هام کردم و دنبالش راه افتادم سوار ماشین شد نگهبان اومد کنارم اون ماشین رفت و یه ماشین دیگه اومد
نگهبان : شما پشت میشینید زود باش
معلوم نیست چشه نشستم صندلی عقب ا/تو خوابوندم و سرشو گزاشتم رو پام خوب میشه چیزیش نمیشه اون قویه
ماشینو راه انداختن میدیدم که کجاییم میخواستم جاده رو یاد بگیرم که نگهبانی که جلوم نشسته بود گفت وایسه راننده وایساد و پیاده شد در سمت منو باز کرد و سرمو برگردوند جوری که پشتم بهش باشه و چشمامو بست وقتی گره آخره زد درو بست و رفت سر جاش نشست هیچی نمیدیدم دست ا/تو گرفته بودم دستش یخ بود محکم تر دستاشو گرفتم تا گرم بشه
نگهبان : دست به اون پارچه نمیزنی اگرنه هردو تونو اینجا میکشم
تهیونگ : باشه
..............
خیلی گذشته یعنی هنوز نرسیدیم؟ ماشینو همیچین نگه داشت داشتم پرت میشدم تو شیشه
نگهبان : این چه وضع رانندگی کردنه مثل آدم رانندگی کن ( با داد )
راننده : باشه
صدای در ماشین اومد حتما پیاده شده
در سمت من باز شد سرمای شدیدی اومد داخل گره ی پارچه ی دور چشمامو باز کرد نگاش کردم
نگهبان : بلند شو بیا
خواستم ا/تو بردارم که دستمو گرفت
نگهبان : فقط تو بیا
تهیونگ : نه اگه اون نیاد منم نمیام
نگهبان : مجبوری بیای
یکی دیگشونم اومد دستمو گرفتن و بزور بردنم
تهیونگ : ا/تتت ولم کنید
بردن داخل یه خونه و رفتن سمت یه اتاق
۷۰.۰k
۱۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.