بهم گفت وقتی اومدم آماده باش لباست رو تخت هست
&بهم گفت وقتی اومدم آماده باش لباست رو تخت هست
& باشه رفتم بالا جونگ کوک یک ساعت دیگه می اومد بهم گفت لباس رو تخته رفتم لباس رو دیدم که همون لباس بود
خوشحال بودم رفتم دوش گرفتم لباس رو پوشیدم واقعا رو تنم خوب بود یکم آرایش کردم و. فتم پایین با دیدن شوگا یکم مکث کردم چقدر خوشتیپ شده
بود از پله ها رفتم پایین که اومد طرفم و گفت از لباست خوشت اومد پرنسس
& بله فکر نمی کردم برام بخریش+ چون خیلی دوست داشتم گرفتمش بریم & بریم. رفتیم سوار ماشین شدیم بعد از چند مین رسیدیم بادیگارد در و برام باز کرد و پیاده شدم وارد جشن شدیم
که پدر و مادر یونگی اومدن بهشون تعظیم کردم که مادر یونگی گفت
م یونگی : عروس قشنگ همانطور که اطلاع داری فردا عروسیتون هست و ما سریع یک وارث میخوایم باشه
+ چشم مامان سریع براتون نوه میاریم
& از خجالت سرخ شده بودم نمیدونستم چی بگم سرم پایین بود که یهو پدر شوگا گفت
پ یونگی : وای بسه آنقدر عروس قشنگ م رو خجالت ندین بیاین یکم بشینین
& رفتیم نشستیم که یهو یک دختر اومد طرفمون و گفت شوگا تو هم اومدی
و رفت طرفش و با ناز و هزار تا عشوه بغلش کرد رو یمن کرد و با خنده گفت شوگا می خوای با این ازدواج کنی تا حالا به صورتش دقت کردی که چقدر زشته لیاقت تو بیشتر از این دختر زشت هست یهو شگا گفت
+ اولش که از تو که. صورتت همش عمل و آرایش خیلی خوشگل تره حداقل خوشگلیش طبیعی
دوم که مثل تو هرزه نیست فهمیدی یکبار دیگه اینطور باهاش حرف بزنی تضمین نمیکنم که زندان بزارم حالا برو
سال نو مبارک 🌟
& باشه رفتم بالا جونگ کوک یک ساعت دیگه می اومد بهم گفت لباس رو تخته رفتم لباس رو دیدم که همون لباس بود
خوشحال بودم رفتم دوش گرفتم لباس رو پوشیدم واقعا رو تنم خوب بود یکم آرایش کردم و. فتم پایین با دیدن شوگا یکم مکث کردم چقدر خوشتیپ شده
بود از پله ها رفتم پایین که اومد طرفم و گفت از لباست خوشت اومد پرنسس
& بله فکر نمی کردم برام بخریش+ چون خیلی دوست داشتم گرفتمش بریم & بریم. رفتیم سوار ماشین شدیم بعد از چند مین رسیدیم بادیگارد در و برام باز کرد و پیاده شدم وارد جشن شدیم
که پدر و مادر یونگی اومدن بهشون تعظیم کردم که مادر یونگی گفت
م یونگی : عروس قشنگ همانطور که اطلاع داری فردا عروسیتون هست و ما سریع یک وارث میخوایم باشه
+ چشم مامان سریع براتون نوه میاریم
& از خجالت سرخ شده بودم نمیدونستم چی بگم سرم پایین بود که یهو پدر شوگا گفت
پ یونگی : وای بسه آنقدر عروس قشنگ م رو خجالت ندین بیاین یکم بشینین
& رفتیم نشستیم که یهو یک دختر اومد طرفمون و گفت شوگا تو هم اومدی
و رفت طرفش و با ناز و هزار تا عشوه بغلش کرد رو یمن کرد و با خنده گفت شوگا می خوای با این ازدواج کنی تا حالا به صورتش دقت کردی که چقدر زشته لیاقت تو بیشتر از این دختر زشت هست یهو شگا گفت
+ اولش که از تو که. صورتت همش عمل و آرایش خیلی خوشگل تره حداقل خوشگلیش طبیعی
دوم که مثل تو هرزه نیست فهمیدی یکبار دیگه اینطور باهاش حرف بزنی تضمین نمیکنم که زندان بزارم حالا برو
سال نو مبارک 🌟
- ۸.۳k
- ۳۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط