پارت۱۳

پارت۱۳


خیلی زیبا شده بود.کاش واقعی بودی مینو...کاش من وتو واقعی بودیم...
لبخندی زدم و گفتم
-روزت چطورر بود؟
میدونستم دروغ میگه... لبخند تصنعی ای زد و گفت
-مثل همیشه.میدونی که فصل امتحاناست اینروزا سر نمره زیاد با دانشجو ها کل کل میکنم.توچطور؟
مشغول نقشه کشیدن واسه تحقیقات تو و دور کردن تو از خونت به خاطر برسی سیگنالای دریافت شده از خط زمان.
-منم مثل همیشه.
فکر میکرد من معماری خوندم و تو شرکت خانوادگی مشغولم و یه زندگی خوب و اروم دارم.بیچاره مینو...گفتم
-یه ذوق عجیبی تو چشماته.
میدونستم ذوقش به خاطر موفق شدن ماشین زمانه.چشماشو پایین انداخت و گفت
-شاید...چون فردا تولدمه.
تو باهوشی مینو.
سری تکون دادم وگفتم
-پس به خاطر فرداس.فردا روز توعه...
با اینکه تمام رابطه ی منو تو دروغه اما...شایان تمرکز کن...
گفتم
-فردا رو تمام و کمال درخدمتم.
-مگه قرار کاری نداشتی؟
به کل یادمرفته بود چهدروغی راجب قرار کاری بهش گفته بودم.
-تو مهم تری...
لبخند زد.خواست چیزی بگه که سفارشمونو اوردن.
..................
نزدیک خونش که شدیم گفت
-ممنون شب خوبی بود
-ممنون از تو.
نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم
-پیشاپیش تولدت مبارک...
قدردان نگاهم کرد.دیگه نمیتونستم تحمل کنم.چرا چشماش انقدر قشنگ بود
-فردا میبیمنت
-میبینمت
...................................
دیدگاه ها (۴)

پارت۱۴

پارت۱۲ و ۱۴

پارت۱۲

پارت۱۱

پارت11رمان فیککه یهو نگاه های سنگین کشی رو روی خودم حس کردمن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط