پارت۱۱

پارت۱۱

.........................
ابمیوه ی پرتقالو به سمتش گرفتم و پرسیدم
-بهتری؟
نمیتونست لبخند بزنه.صورتش ازدرد جمع شد.ابمیوه رو گرفت و گفت
-ممنون.بهترم.فقط سرمو بخیه زدن.
بالاتر از ابروش چند تا بخیه خورده بود و خون روی صورتش پاک شده بود.میشد گفت بهتر شده...گفتم
-راستی حساب اون بچه مدرسه ایا رو هم رسیدم.گفتم شاید دلتون خنک شه.
-اگه شما نبودین معلوم نبود...
- بهش فکر نکنین...به خیر گذشت...
لبخند مهربونی زدم.چشماشو پایین انداخت...خدایا نگاه نکردن به اون چشما چقدر سخت بود.کمی از ابمیوشو خورد و کنارش گذاشت.
-دوست نداشتیش؟
-نه اتفاقا دوست داشتم.فقط یکم زخم لبمو میسوزوند...
-اها
خواست پالتوشو بپوشه که درد شونش نزاشت.چه بلایی سرش اورده بودن که حتی دستشم نمیتونست بالا نگه داره.گفتم
-بزار کمکت کنم
قدردان نگاهم کرد.اروم پالتوشو بهش پوشوندم وروبروش ایستادم
-خب بهتره دیگه بریم.من میرسونمتون
-نه اخه دیر وقته شما...
-کنار ماشین منتظرم
لبخندی زدم و رفتم بیرون.
...................
-اینجاست؟
-اره همینه...نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم اقای...
-رادمنش...شایان
سری تکون داد و گفت
-بازم ممنون
-خواهش میکنم وظیفم بود
خواست پیاده شه که گفتم
-راستی
کارتی از جیبم دراوردم و گفتم
-اگه احیانا...دوباره تودردسر بودی...میتونی روی من حساب کنی خانوم...
-سعادت...
سوالی نگاهش کردم...اسمشو بهم نگفت!با تردید به کارت نگاه کرد ولی بعد از چند لحظه گرفتش
-مینو...خدانگهدار...
لبخند پهنی زدمو گفتم
-شب خوش...
پیاده شد و رفت.وقتی درو بست لبخندم از بین رفت.عصبانی بودم.گازشو گرفتمو رفتم.زیرلب گفتم
-لعنتی نزدیک بود بمیره...مرتیکه ی...
تا جایی که تونستم سریع روندم تا رسیدم به ساختمونی که قرار گذاشته بودیم.کنار دیوار ایستاده بودن.
از ماشین پیاده شدم و درو محکم بستم.رفتم سمتشو یقشو گرفتم.تو صورتش با داد گفتم
-مرتیکه ی نفهم مگه نگفتم فقط بترسونش.گرفتیش به باد کتک که چی؟نزدیک بوددختره بمیره.
ترسیده گفت
-اقا حواسمون بود.
-زر نزن اگه دیر میرسیدم کشته بودیش...احمقای بی خاصیت...
روبه اون یکی گفتم
_تو چی فک کردی با خودت خواستی منو بزنی؟
_اقا خواستیم طبیعی به نظر بیاد.
_خفه شو...
دونفر دیگه باترس به هم نگاه کردن.
هولش دادم سمت اونا و ازجیبم پاکت پولو دراوردم و انداختم جلوشون
-بگیرین...دیگم چشمم بهتون نیفته...
همشون یکی یکی یکی گفتن
-چشم اقا...
-حالام گمشین.
سریع پاکتو برداشتن و رفتن.دستی به موهام کشیدم و نفسمو فوت کردم.کمی بعد به در ماشین تکیه دادم و زیرلب گفتم
-خب...اینم قدم اول...خانوم دانشمند...
دیدگاه ها (۱۱)

پارت۱۲

پارت۱۳

پارت۱۰

پارت۹

قلب سنگی

#invisiblelovePart_2رفتم در رو باز کردمیه بسته پشت در بود ، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط