دوست دار معاویه بود در مدحش شعر می گفت و کینه ی امام را

🌟دوست دار معاویه بود. در مدحش شعر می گفت و کینه ی امام را داشت. امام را که دید دیگر چیزی را نفهمید، چشمانش را بست و دهانش را باز کرد. هر چه توانست گفت، اما امام ساکت بود.

🌟حرف هایش که تمام شد دید لبخند می زند، از حال و احوالش پرسید و کیسه ای پول به او داد تا خرج زندگی اش کند، سرش را پایین انداخت.

🌟شرمنده شده بود. محبت امام بدجوری در دلش افتاد، برگشت. دیگر ورد زبانش امام بود و تعریف از او.

🌟افتاده بودند دست و پای امام را می بوسیدند؛ خود همراه پنجاه نفر از خویشانش همه شیعه ی امام شده بودند.

#آفتاب_غریب
#میلاد_امام_حسن_مجتبی(ع)
#امام_حسن(ع)
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🌟هر جلد از مجموعه " چهارده خورشید و یک آفتاب " شامل صد داستا...

🌟در نخیله بود. با معاویه نشسته بود زیر سایه چند نخل. معاویه ...

🌟سجده اش طولانی شده بود. تعجب کردیم. نماز جماعت و این سجده. ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط